با صدای تهیونگ از خواب پریدم و با تعجب به سمت نامجون برگشتم
_چیشده؟
نامجونم هم به علامت ندونستن شونه هاشو بالا انداختهمون لحظه در با شتاب باز شد و تهیونگ خودشو پرت کرد تو اتاق
_هیونگ کمکککهمون لحظه جیمین با صورت سرخ وارد شد
_تهیونگ لعنتی بیا بیرووونننتهیونگ در حالی که خودشو انداخته بود رو تخت و پشت نامجون قایم شده بود سرشو از پناهگاهش :) بیرون اورد و با لوسی گفت :جیمین شیییی هیونگتو ببخش
جیمین که اول از لحن تهیونگ تو بهت بود گفت: هیونگ!! اما من ازت چند ماه بزرگترمااا
تهیونگ با بدجنسی گفت: ولی قدت که کوتاه تره
و همین باعث شد که جیمین به سمت یورش ببره و تهیونگ با جیغ خودشو بیشتر پشت نامجون قایم کنه
منکه تمام مدت با بهت بهشون خیره بودم با جیغ بلندی که کشیدم باعث شد نامجون که هنوز تو بهت کارای این دوتا خلوچل بود از جاش بپره و برگرده با یه حالت تعجب نگام کنه
_جین!!من در حالی که نیشمو باز میکردم گفتم: ببخشید بیب
و دوباره به سمت اون دوتا برگشتم و به حالت رپجینی با داد گفتم : معلوم هست چه مرگتونه اصلا کی به شما گفته بدون اجازه وارد اتاق ما بشید هاااا
نامجون به جای من نفسشو داد بیرون و گفت :نفسسس
و همون لحظه صدای داد یونگی به گوشمون رسید
_ جرررررتون میدیممممو به این نتیجه رسیدیم که به فاک اعظم رفتیم:/
_ اوه اوه یونگی هیونگ الان میاد تیکه تیکه مون میکنه
جیمین در حالی که این حرفو میزد پاورچین از اتاق خودشو پرت کرد بیرون و به سمت اتاق خودش پناه بردهمون لحظه صورت اعصبانی یونگی جلو در نمایان شد و در حالی که و چشم غره وحشتناکی نگاهمون میکرد گفت: چتونع جیغ جیغ میکنییییدد بزنم جرتون بدم!!!!!!
خواست بیاد جلو که هوسوک پشت سر یونگی اومد
_ یونگی چرا انقد اعصبانیییونگی با حرص برگشت سمتش چیزی بگه که مات موند
بله ... جیهوب با یه باکسر سفید کوتاه در حالی که پتوی توسی شون دورش بود اومده بود و هیکل برنزه شو به نمایش میداد
جیهوپ اومد جلو و خودشو تو بغل شوگا جا داد و دستشو دور کمر شوگا گذاشت و سرشو به شونش تکیه داد
تهیونگ که با نیش باز به حالت شوگا زل زده بود با جشم غره من ابروهاشو بالا انداخت و بیشتر بهشون خیره شد
چند دقیقه بعد کوکی با قیافه خوابالو در حالی که یه تیکه کوچیک از موهاش سیخ شده بود با رکابی و شلوارک گشاد ست مشکیش وارد اتاق شد(کلا دارن یکی یکی وارد میشن:* )
و با اون چشمای خرگوشیش گفت: هیونگ... چیشده چرا انقدر سرو صدا میکنید..
_صبح بخیر... تازه فهمیدی ما داریم سروصدا میکنیم سلطان
YOU ARE READING
Together
Fanfictionبا صدای تهیونگ از خواب پریدم و با تعجب به سمت نامجون برگشتم _چیشده؟ نامجونم هم به علامت ندونستن شونه هاشو بالا انداخت همون لحظه در با شتاب باز شد و تهیونگ خودشو پرت کرد تو اتاق _هیونگ کمککک همون لحظه جیمین با صورت سرخ وارد شد _تهیونگ لعنتی بیا بیروو...