به اشپزخونه رفتیم و بعد از درست کردن چند نوع غذای مختلف( بله دیگه وقتی رشته تخصصی اشپزی باشه توقع پایین تر از کد بانو نداریم:) ) و چیدن میز به کمک جونگ کوک از پله ها بالا رفت تا بچه هارو صدا کنه
در اتاقو با شتاب باز کرد و وقتی دید هنوز خوابن ابروهاش با شیطنت بالا انداخت و جیغ کشید: بیدار شییییدد و پا به فرار گذاشت
در اتاق باز شد و تهیونگ و یونگی با حرص اومدن بیرون
_سوکجینااا مثل اینکه دلت میخواد بمیری هاااا_جین هیونگ میکشمتتت
تهیونگ با گفتن این حرف از روی نرده ها سر خورد اومد پایین و خواست به سمت من یورش ببره که با جیغ گفتم: جونگ کووککک اون بِر زخمی رو بگیرشجونگ کوک خندید و خودشو رسوند به تهیونگ و از پشت گرفتش و در حالی که میخندید گفت: هی هیونگ اروم باش
منم با صدای بلند با دیدن رنگ پریده تهیونگ زدم زیر خنده(لحظات خنده شیشه پاک کنی*-*)
همونطور که داشتم میخندمم یه صدای پخ بلند از پشتم اومد که باعث شد دو متر بپرم هوا
یونگی بود ، و حالا اونا بودن که غش غش به من که از ترس افتاده بودم زمین و یه دستم روی سینم بود و با چشمای درشت شده به پشت سرم که یونگی وایساده بود میخندیدن
یه چشم غره بهش رفتم که نیششو باز کرد و ابروهاشو بالا انداخت و از جام بلند شدم
و به سمت میز برای صبحانه رفتیم....
همگی سر میز نشسته بودیم که هوسوک با لبخندی بزرگ از پله ها اومد پایین و با صدای بلند به همگی صبح بخیر گفت و به سمت شوگا رفت و به اونم صبح بخیر گفت و اروم گونه شو بوسید و کنارش نشست
نامجون رو به همه گفت : بچه ها صبحونتونو خوردین باید بریم کمپانی برای ضبط
بعد صبحانه بچه ها از پله ها بالا رفتن تا اماده شن
یه تیشرت اور سایز صورتی(رنگ مورد علاقه بچم) با یه شلوار شیش جیب کرم پوشیدم
نامجون که یه تیشرت سبز و شلوار جین مشکی پوشیده بود به سمت من که در حال کرم زدن به پوستم بودم اومد و و پشت سرم روبه روی اینه ایستاد تا موهاشو مرتب کنه
وقتی دید که از توی اینه دارم نگاهش میکنم یه چشمک بهم زد که با چشم غره من برخورد کردخندید و به سمتم خم شد و درحالی که روی گونم بوسه های ریز میزد از توی اینه به منظره نگاه کرد
_ هی جونی نکن مگه من تازه کرم نزدممم!؟؟اهمیت نداد
_ پسره خر برو کنار دیگه
و سعی کردم هولش بدم
_ تو باید به هیونگت احترام بذاری بدبختوقتی این حرفمو شنید متوقف شد
_ هیونگ!گونه هام از چیزی که گفته بودم گل انداخت
YOU ARE READING
Together
Fanfictionبا صدای تهیونگ از خواب پریدم و با تعجب به سمت نامجون برگشتم _چیشده؟ نامجونم هم به علامت ندونستن شونه هاشو بالا انداخت همون لحظه در با شتاب باز شد و تهیونگ خودشو پرت کرد تو اتاق _هیونگ کمککک همون لحظه جیمین با صورت سرخ وارد شد _تهیونگ لعنتی بیا بیروو...