PART 5

516 90 9
                                    

بعد خوردن شام درحالی که با شکم های پرشون لم داده بودن نگاهی به دورو اطراف انداختن
جونگ کوک مثل یه بانی کوچیک اروم توی بغل ته روی زمین خوابیده بود
جیمین رو کاناپه درحالی که دستو پاهاش ولو بودن با دهن باز خوابیده بود
نامجون نگاهی به جین انداخت کنار هوسوک خوابیده بود
پس تصمیم گرفت بیدارش نکنه
از پله ها بالا رفت و وارد اتاقشون شد تا بالشتو پتو برای بچه ها برداره
از کنار پنجره قدی اتاق که رد شد یهو نگاش به سایه سرگردان توی حیاط خورد
با تعجب زیر لب زمزمه کرد: یونگی هیونگ چرا نخوابیده؟ نکنه دوباره بیخوابی گرفته
اما اونکه از وقتی با هوسوک وارد رابطه شد بی خوابی نداشت...
صبح پسر ها کم کم با سرو صدایی که از اشپزخونه میومد بیدار شدن
و یکی یکی با بوی غذا خوابالو و لخ لخ کنان به اشپزخونه رفتن
_هیونگ
یونگی با صدای جیمین سرشو از سمت گاز به روی پسرا برگردوند
_عااا بیدار شدین؟؟؟ بیاین بیاین واستون سوپ خماری درست کردم
دیشب به قدری مست بودید که لباساتونم عوض نکردید همینجا خوابیدید
تهیونگ اخجونی گفت تا خواست سر میز بشینه صدای هوار جین بلند شد: یااااا قبل از اینکه بشینید برید دوش بگیرید لباساتونو عوض کنید بوی گند اون زهرماری میدید که دیشب خوردید
مکنه لاین اهی کشیدن و با نا امیدی نگاشونو از میز رنگارنگ صبحونه ای که یونگی هیونگشون چیده بود گرفتن و به سمت اتاقاشون رفتن
بعد رفتن پسرا یونگی نگاهی به اطراف انداخت و به جین گفت: پس هوبی کجاست؟
جین شونه هاشو به علامت ندونستن بالا انداخت : نمیدونم...
همون لحظه هوسوکو نامجون با هم دیگه از پله ها پایین اومدن و صبح بخیری به هیونگاشون گفتن
جین با دیدن موهای خیس هوبی گفت: یا نامجونا دوش گرفتی؟
نامجون خنده  ریزی کرد و ادای احترام نظامی دراورد و گفت: بله رییس ، اون موقع که شما توی خواب ناز بودین و بنده هلک هلک  شما رو اوردم خونه بعدش دوش گرفتم
جین سری به علامت رضایت تکون داد: افرین پسر خوب
چند دقیقه بعد همشون دور میز نشسته بودن و صبحونه میخوردن
_ این چند وقت که کاری نداریم دور هم جمع شدنمون خیلی خوب بود .. دلم واستون تنگ شده بود!
همگی به تایید حرف تهیونگ سر تکون دادن
نامجون درحالی که لقمشو قورت میداد گفت: ولی.. دوباره قراره سرمون شلوغ بشه، حسابی استراحت کنیدو خوش بگذرونید
جین نگاهی به نامجون کرد و گفت: امروز بریم خرید؟
_بریم. بچه ها شما نمیاید؟
شوگا گفت کار داره جونگ کوک هم گفت قراره با جیمینو تهیونگ گیم بزنن
جونگ کوک گفت: هوسوک هیونگ تو نیاز به خرید نداری؟
هوسوک سرشو از بشقابش بلند کرد و گفت: نه امروز بیرون نمیرم
بعد به جینو نامجون اشاره کرد و گفت: خودتون دوتایی برید
چشمکی زد : دیت در نظر بگیریدش
پسرا خندیدن و تصمیم گرفتن از جاشون بلند بشن و ظرفا رو جمع کنند بشورن
نزدیکای غروب بود که نامجون و جین با دستای پر از پاکت های خریدنشون برگشتن
و با مکنه لاینی رو به رو شدن که رو به روی تی وی نشسته بودن و با دسته هایی که وصل کرده بودن بازی میکردن
جونگ کوک اولین نفر متوجه شد و بهشون سلام کردم
نامجون جواب سلامشو داد و گفت: یونگی هیونگ کجاست؟
تهیونگ در حالی که کرانچی عسلیشو میخورد گفت: طبق معمول استودیو
_ یاااا پاشین بساطتونو جمع کنید میخوایم شام درست کنیم
جین به زور مکنه لاینو بلند کرد تا هم خوراکی هایی که ریخته بودنو جمع کنند و واسه شام بهش کمک کنن
جیمین روی اوپن نشست و گفت: واسه شام چی میخوای درست کنی
جین لبخند ملیحی زد و گفت: استیک دوست داری جیمین شی؟
_ نه هیونگ دستت درد نکنه دکوبوکی میخوام
جین پررویی گفت و از رو اوپن پرتش کرد پایین : پاشو پاشو یکم برنج داریم با کیمچی و سوسیس میخوام سرخ کنم
در حین اینکه غذا کم کم اماده داشت میشد جین گفت: نامجووننن پاشو برو هوسوکو صدا کن
نامجون صدای جینو از اشپزخونه شنید پس کتابشو بست و بلند شد و به سمت اتاق مشترک جیهوپو شوگا رفت که همون لحظه در استادیو ته راهرو باز شد و شوگا بیرون اومد
_ اونجا نیست تو باغه
نامجون با تعجب ابرویی بالا انداخت : اها اوکی میرم صداش کنم
وقتی به سمت پشت حیاط رفت با هوسوکی رو به رو شد که روی زمین نشسته بود و به باغچه گل کوچولویی که خودش درست کرده بود نگاه میکرد
لبخندی زد و کنارش نشست
_ اوو خیلی خوشگل شدن
هوسوک اروم سری تکون داد و گلبرگ یکی از گلاشو لمس کرد
_ اوهوم، اونا گل های رز سرخ خاردار منن
اونا ملکه وحشی گل هان ، اما الان اروم اینجا نشستن
.............
صبح نامجون با تابش نور خورشید از پشته پرده های پنجره قدی اتاقشون بیدار شد و جینو که خواب بود صدا کرد
بعد از اینکه بهش صبح بخیر گفت و گونه شو بوسید از اتاق بیرون رفت و وارد اتاق یونگی شد
عجیب بود امروز هوسوک پیش یونگی نبود
به سمت یونگی رفت و تکونش داد وقتی چشمای بازشو دید بهش سلام کرد
_صبح بخیر، هوسوک کجاست
روشو کرد اونور و با صدای اروم گفت : نیست
_ یونگی، چیزی شده!
یونگی صورتشو به سمت نامجون برگردوند و گفت : فقط کمی ازم دلخوره
جین اروم درو اتاق باز کرد و نامجون صدا کرد
یونگی نگاهشو به سمتش چرخوند و با همون ولوم اروم گفت : بیا تو هیونگ
و روی تخت نشست
جین اروم وارد اتاق نیمه تاریک شد و جلو رفت و دستشو دور گردن نامجون که روی لبه تخت نشست بود انداخت و نامجون هم دستشو دور کمر جین ایستاده گره زد
جین نگاهشو به دور اتاق چرخوند و اروم به یونگی گفت : هوبی تو اتاق خودش بود
شوگا وقتی اسم هوبیو شنید سرشو بالا اورد و منتظر به جین نگاه کرد
_چیزی به من نگفت ولی معلوم بود خیلی ناراحته
و بعد سرشو به سمت شوگا چرخوند
_باهم قهر کردید؟
شوگا فقط سرشو تکون داد
نامجون به بدن خسته یونگی که کسل از جاش بلند میشد نگاه کرد:دیشب نخوابیدی
_ خوابم نبرد
و لخ لخ کنان به سمت سرویس رفت
اون دوتا هم از اتاق خارج شدن و به سمت میز صبحانه رفتن
تهیونگ درحالت خوابو بیداری گوشیشو چک میکرد
جونگ کوکم درحالی که نشسته بود چرت میزد
_ میریم کمپانی یسری کار ها باید انجام بدیم، پیدینیم خبر داد کنسرت داره
شوگا به شدت سرشو بالا اورد: چی؟؟ به همین زودی؟

اما قرار نبود به این زودی کنسرت بزارن
سرشو بالا اورد و به هوبی نگاه کرد

《 در استودیو باز شد و جیهوپ وارد شد و برق اتاق تاریکو روشن کرد
شوگا به سمت هوبی برگشت: چیزی شده؟ چرا برقو روشن میکنی؟
_ هیونگ

شوگا با تعجب نگاش کرد ، اون هیونگ خطابش کرده بود؟

_ چرا چند وقته نمیخوابی؟ اتفاقی افتاده؟

شوگا اهی کشید، پس هوبی متوجه شده بود..

جیهوپ وقتی جوابی از شوگا نگرفت گفت: بیخیالش ، به کارت برس

و اتاق خارج شد اروم وارد اتاق خودش شد و پشت در سر خورد و گوشیشو روشن کرد
و چند دقیقه بعد چشماشو روی هم فشار داد

شوگا بعد رفتن هوبی دفتر های روی میزشو به سمت زمین پرت کرد
صدای پیدینیم توی گوشش پلی شد
<ازش دوری کن و انجامش بده>

دادی زد و موهاشو بهم ریخت》

__________________

ووت یادتون نره :*☆

TogetherWo Geschichten leben. Entdecke jetzt