این مدت به خاطر گند کاری های کمپانی و اتفاقات یهویی که افتاده بود موجب فشرده شدن حجم کاری شده بود و اوضاع پسرا زیاد خوب نبود
بعد خبر کاپل بودن یونمین مثل بمب تو جهان ترکید و همه هیجان زده بودن
هوسوک از همیشه جدی تر بود
استایلش
طرز رفتارش تغییر کرده بود
و به طور وحشتناکی از نظر فن ها جذاب شده بوداون مدت هوسوک پر درآمد ترین آرتیست سال شد
برمیگردیم به عقب..
《روز بعد بد شدن حال هوسوک》
از دیدگاه هوسوک~
چند دقیقه ای میشد که بیدار شده بودم و اولین چیزی که توی ذهنم گذشت این بود"آه دوباره"
دوبار از هوش رفتن در طول بیستو چهار ساعت از وضعیت خرابم خبر میداد
جین هیونگ کنارم پایین تخت خوابیده بود
نگاهی به چهره اش انداختم
شاید دوماه پیش از جام بلند میشدم و ازش عکس میگرفتم تا نشون بدم ومپایری که پیر نمیشه چقدر میتونه قشنگ بخوابه
ولی متاسفانه حتی حال نداشتم تکون بخورمخشکی گلوم اذیتم میکرد پس سعی کردم بلند بشم
آبی توی اتاق ندیدم
درو به ارومی باز کردم و خارج شدمنامجون توی سالن نشسته بود، گرفته بود و معلوم بود تو فکر فرو رفته
با فهمیدن حضور من لبخندی به لب اورد
_هی، حالت خوبه؟سری تکون دادم و از اشپزخونه یه بطری اب برداشتم تا خواستم بخورم جلومو گرفت
_ نخور، اب سرد معده خالیتو اذیت میکنههدایتم کرد روی یکی از صندلی های میز نهارخوری بشینم
_ بشین هوسوکا، واست یچیزی اماده میکنمنامجون درحالی که درتلاش بود شیرکاکائو واسم اماده کنه به هیکل چهارشونش از پشت نگاه کردم
سوم شخص~
جونگ کوک در اتاقشونو باز کرد و خارج شد، دلش میخواست یه صبحانه ساده بخوره، با این حال دلشم برای صبحانه های مفصل کره ایشون که هیونگاش یه وقتایی درست میکردن تنگ شده
درحالی که دستاشو به سمت بالا میکشید و چند تا حرکت کششی انجام میداد نزدیک آشپزخونه شد، با دیدن دوتا از هیونگاش متوقف شد_جونگ کوک اونجا خشکت نزنه
هوسوک بدون اینکه برگرده گفت_ صبح بخیر
به ارومی وارد اشپزخونه شد و روی صندلی نشست
نامجون هیونگش سه تا لیوان شکلاتی رنگ به همراه کیک روی میز قرار دادجونگ کوک میون دو هیونگش نشسته بود که با سکوت ماگ شیرکاکائوی داغشونو توی دستشون گرفته بودن و گرماشو حس میکردن و هر از گاهی جرعه ای ازشو برای چشیدن اون گرما مینوشیدن
صفحه تلفن نامجون که روی میز قرار داشت روشن شد و با ویبره های متوالی نشون داد که ینفر باهاش تماس داره میگیره
KAMU SEDANG MEMBACA
Together
Fiksi Penggemarبا صدای تهیونگ از خواب پریدم و با تعجب به سمت نامجون برگشتم _چیشده؟ نامجونم هم به علامت ندونستن شونه هاشو بالا انداخت همون لحظه در با شتاب باز شد و تهیونگ خودشو پرت کرد تو اتاق _هیونگ کمککک همون لحظه جیمین با صورت سرخ وارد شد _تهیونگ لعنتی بیا بیروو...