درحالی که وارد اتاق گریم میشدن باهم دیگه صحبت میکردن
تهیونگ وارد رختکن شد تا لباسشو عوض کنهتهیون کنار هوسوک وایساده بود و باهم دیگه صحبت میکردن و شوگا دقیقا روبه روشون درحالی که روی مبل لم داده بود زوم کرده بود که همون لحظه یکی از منیجرا اروم از پشت میاد و صداش میکنه تا به اتاق پیدی نیم بره
پسرای تی اکس تی بعد از صحبت با بقیه اعضا و تشکر ازشون رو به روی جونگ کوک وایسادن و تعطیمی کردن
_ هیونگ نیم امروز خیلیی فوق العاده بودین
سوبین خنده کوچیکی کرد و گفت: البته جونگ کوک هیونگ نیم همیشه فوق العاده بودنجونگ کوک معذب دستی به پشت گردنش کشید و درحالی که تشکر میکرد گفت: اه اینطوری نگید شما هم فوق العاده این امروز خیلی خوش گذشت
و تعظیم کوتاهی کرد که اونا هم متقابل تعطیم بیشتری کردن و تشکر کردن و مستقیم بعد صدا زدن منیجرشون درحالی که بلند خداحافطی اخرو میکردن خارج شدن
جونگ کوک که حسابی به وجد اومده بود بعد نگاه به دور اطراف و ندیدن تهیونگ فهمید که توی رختکنه و با فکری که به سرش زد وارد رختکن شد و چشمش به تهیونگی خورد که با بالا تنه برهنه روی صندلی داخل رختکن نشسته بود و گوشیشو نگاه میکرد
جونگ کوک اب دهنشو قورت داد و سعی کرد بی تفاوت باشه
تیشرت سفید رنگشو دراورد و بدن ورزشیشو با تتو های سکشی روی دستشو به نمایش گذاشت
تهیونگ سرشو بالا اورد و لبخند محوی به بانی هات روبه روش زد
جونگ کوک کمی گونه هاش رنگ گرفت و لباس خودشو پوشید و روی پاهای باز تهیونگ نشست
_ امروز چطور بودم هیونگ؟ته دست های کشیدشو دور کمر باریک کوک حلقه کرد: امروز عالی بودی بانی
کوک خنده ای کرد و با صدای منیجرشون از جاش بلند شد تا بیرون برن
در حال برگشتن بودیم هوا تاریک شده بود و چراغ های ون روشن بود نامجون که کنارم نشسته بود آروم و تب دار توی گوشم زمزمه کرد: جین
_ بله..
لب های گوشتیشو اروم روی گوشم تکون داد:میخوامت
گونه هام سرخ شد و اروم گفتم: هی مونی الان وقتش نیس
دست های کشیده و مردونه شو روی پام گذاشت و گفت: چی الان وقتش نیست..
بیشتر سرخ شدم: همی.. همین حر..فا
جیهوپ به سمت شوگا کنارش چرخید
_راستی بنگ پیدی نیم چیکارت داشتشوگا سرشو تکون داد و گفت: هیچی چیز مهمی نبود
و دستی بین موهاش کشیدجیمین از صندلی جلوتر به سمتشون چرخید: هوبی هیونگ امروز خوب با تهیون گرم گرفته بودیا
هوبی سرشو به شونه شوگا تکیه داد خندید و گفت: اون خیلی کیوت و باحاله
شوگا چون جیهوپ نمیتونست فیصشو بره پس به جیمین چشم غره رفت و گفت: هوبا
جیهوپ که سرش گرمه اینستای مخفیش بود هومی گفت
YOU ARE READING
Together
Fanfictionبا صدای تهیونگ از خواب پریدم و با تعجب به سمت نامجون برگشتم _چیشده؟ نامجونم هم به علامت ندونستن شونه هاشو بالا انداخت همون لحظه در با شتاب باز شد و تهیونگ خودشو پرت کرد تو اتاق _هیونگ کمککک همون لحظه جیمین با صورت سرخ وارد شد _تهیونگ لعنتی بیا بیروو...