PART 10

464 82 11
                                    

از دیدگاه نامجون~
《فلش بک 》
توی پله ها ایستاده بودم که یونگی و جیمین پایین اومدن
وقتی از کنارم رد شدن از ادامه پله ها بالا رفتم
در اتاق به سرعت باز شد و هوسوک با صورتی برافروخته بیرون اومد و فوری از پله ها پایین رفت

چه اتفاقی افتاده بود؟

با شنیدن صدای جیمین که از هوسوک میخواست بیرون نره ، به پایین برگشتم

_امشب تولدمه..

نگاه هوسوک درخشید و به سرعت رنگ باخت

هممون دور جیمینی جمع شدیم که از درد پاش توی خودش جمع شده بود

با صدای در حواسمون جمع شد

جیمین با صدای تحلیل رفته ای گفت : اون رفت

اعضا سعی کردن خودشونو جمع کنند تا برای لایو جیمین همه چی خوب باشه
و به بهونه تمرین و خستگی ، بودن حضور هوسوک هیونگشونو معذور دونستن

اون برق نگاه عجیب بود، هوسوک عجیب بود

با صدای جین به خودم اومد
همه پسرا نگاهشون به من بود. جونگ کوک گفت: هیونگ حواست کجاست؟

دستی به پشت گردنم کشیدم
_آه..خیلی خستم

و سعی کردم به صدام کمی انرژی بدم
_جیمین تولدت مبارک، آرمیاا من دارم میرم

و درحالی که از جام بلند میشدم دستی به دوربین تکون دادم
_خوش بگذره بچه ها

و از اتاقی که برای لایو چیده بودن خارج شدم ، نگران هوسوک بودم پس یکی از سوییشراتمو برداشتم و خارج شدم

وقتی از خونه زدم بیرون  هوبیو اون اطراف ندیدم
پس شروع کردم به گشتن
شب اول بعد یکی دو ساعت توی خیابونا گشتن و نگاه به اطراف نتونستم هوسوکو پیدا کنم به خونه برگشتم
و نزدیکای صبح بود که هوسوک به خونه برگشت

شب دوم سعی کردم به موقع بزنم بیرون که گمش نکنم

هوسوکو اخر خیابون دیدم ، زیاد نزدیکش نشدم دلم نمیخواست مزاحمش بشم
به قدم های منظمش روی سنگ فرش ها نگاه کردم پسر دنسرمون حتی در حین درگیر بودن زیبا بود

هوسوک گوشیشو از توی جیب هودیش بیرون کشید
و اونو نزدیک گوشش برد با به زبون اوردن چند کلمه کوتاه به تماسش پایان داد و گوشیشو دوباره توی جیبش برگردوند

نگاهی به قواره پسر روبه روم انداختم
حتی یه نفر نشناخته از پشت نگاش میکرد متوجه غم روی شونه های خمیدش میشد

بعد از چهل دقیقه پیاده روی رو به روی یه مکان متوقف شد و بعد کمی مکث وارد شد

سرمو بالا گرفتم و به تابلوی بالای سرش نگاه کردم
هوسوک اومده بود بار ؟ اگه یکی میدیدش چی؟

TogetherDonde viven las historias. Descúbrelo ahora