PART 17

485 96 49
                                    

تمام فکرو ذکر پسرا شده بود هوسوکی ‌که قرار میذاره
فردا مراسم بیلبورد بود طی جلسه ی صبح از اونجایی که اجرایی توی مراسم نداشتن بنابرین نیازی به تمرین نبود و به پسرا فرصت استراحت دادن و اجازه دادن تا گردشی هم توی شهر داشته باشن
اما اونا ترجیح دادن برگردن خونه

ولی هوسوک تصمیم گرفت کمی بگرده
و گردششو از شعبه ی آمریکای کمپانی بزرگشون شروع کنه

روبه روی پنجره تمام قد ایستاد و به بیرون خیره شد
هوا ابری بود و کل شهر و ساختمون های بلند نیویورکو به رنگ طوسی خودش درآورده بود
خیابون و سطح شهر در ارتفاع خیلی پایین تر قرار داشت
توی ذهنش گذشت؛این ساختمون خیلی بلنده، اما کمپانی این همه..
صدای قدم هایی که از پشت سر به گوشش رسید حواسشو پرت کرد اما بدون اینکه برگرده منتظر شد تا اون شخص خودشو بهش برسونه
وقتی فرد کمی نزدیک تر اومد پوزخندی زد
معشوق سابقشو از بوی کم عطر سردش شناخت

شوگا کنارش قرار گرفت و چشماشو مثل خودش به منظره بیرون دوخت:
_کنجکاوم بدونم کمپانی این همه پولو برای خرید شعبه آمریکا اونم این ساختمون بزرگ از کجا آورده..

پوزخندش عمیق تر شد مرد باهوشش افکار هوسوکو کامل کرده و به زبون آورده بود

_اجازه میدی توی گردشت همراهیت کنم؟
سر شوگا به سمت نیم رخ هوسوک چرخیده و حالا خیره به اون بود

نگاه هوسو‌ک بلاخره روی شوگا چرخید و وقتی متوجه چشمای خیره شوگا روی خودش شد ناخودآگاه پوزخندش تبدیل به نیشخند شد و به ارومی سر تکون داد
_میخوام این کمپانی بزرگو ببینم

سعی کرد برق نگاه مردو نادیده بگیره
این نگاه ها حس آشنایی داشتن و عذابش میدادن

**

صدای قدم های مردی که ‌کنارم بود تنها صدایی بود که توی راهرو خالی از کارمندا توی گوشم می‌پیچید
فکر کردن بهش، به اینکه قلب دلتنگم حضورشو بعد مدت ها کنار خودش حس میکنه باعث میشد خون توی رگ هایی که به سمت ریه هام میومد غلیان کنه
فرو رفتن خار های تیزو توی ریه ام حس میکردم
میدونستم که هر ثانیه کنار اون مرد بودن سرعت رشد اونا رو افزایش میده
اما پرت کردن حواسم بی فایده بود، مغز بی قرارم تنها چیزی که بهش فکر میکرد اون بود

شوگا انگار که متوجه اختلالی توی طرز تنفسم شده بود
نگران به حرف اومد:
_ هو-سوک حالت، خوبه؟ اگه خسته شدی میخوای یه جا استراحت کنی فکر کنم-

اجازه ندادم جملشو ادامه بده
دست دراز شدشو که سعی میکرد منو به سمت خودش بکشه به ارومی کنار زدم:
_خوبم

شوگا همچنان خواست اصرار کنه که با صدای بم آشنایی که به گوشمون رسید ساکت شد
نگاهم به سمت منبع صدا چرخید
ما رو به روی دفتر رییس بودیم و صدا از اونجا میومد
ابروهام بالا پرید
تهیونگ اینجا چیکار میکرد، اونم عصبانی..

TogetherTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang