part 6 ; pasta

19.3K 3.2K 251
                                    

به کلید توی دستش نگاهی انداختم و منتظر موندم تا در رو باز کنه. اضطراب توی حرکاتش رو حس میکردم ولی سعی کردم زیاد اهمیت ندم و بعد از باز شدن در توسط اون، به سمتم برگشت.

- میتونی بیای تو!
لبخند کوچیکی زد و عقب رفت تا بتونم رد شم. شونه‌م رو بالا انداختم و همزمان با وارد شدن کلاه و ماسکم رو درآوردم. نیم نگاهی بهش انداختم و اون بعد از من وارد شد و در رو بست.

- خب راحت باش! من چند دقیقه میرم حموم و زود برمیگردم. میتونیم غذا سفارش بدیم.
کلید رو روی کانتر گذاشت و من چشم هام رو دور خونه‌ی تقریبا بزرگش چرخوندم. اون مستقل به نظر میرسید و خونه‌ش تمیز بود. همین باعث تعجبم شد که با این همه کار هاش چطور میتونه منظم باشه؟

- من یک رستوران خوب میشناسم! فقط آدرس رو میشه بهم بدی؟
کلاه و ماسکم رو روی مبل گذاشتم و اون سویشرتش رو همزمان درآورد و توی دستش گرفت.

- آدرس روی اون ورقه نوشته شده.
کوتاه گفت و به ورقه‌ی تبلیغاتی یک رستوران که روی کانتر آشپزخونه‌ش بود اشاره کرد. باشه‌ی کوتاهی گفتم و دستم رو به کت طوسی رنگم رسوندم و دکمه هاش رو باز کردم. سرم رو بالا بردم و اون رو دیدم که هنوز مقابلم ایستاده و نگاهش دارن انگشت هام رو دنبال میکنن.

- قرار نیست بری حموم؟
ابروم رو بالا بردم و اون بالاخره حواسش سر جاش اومد و بی هیچ حرفی به سمت اتاقی توی راهرو رفت. نفس عمیقی کشیدم و خودم رو روی مبل پرت کردم. توی مخاطبینم دنبال شماره رستوران گشتم و بعد از سفارش دادن نفس عمیقی کشیدم و کنجکاو به فضای خونه‌ش زل زدم.

ایستادم و قدم هام رو آروم به سمت قفسه‌ی دیسک های گرامافون برداشتم. فرد کلاسیکی به نظر نمیرسید! با کمی جلو تر رفتنم گیتاری رو دیدم که به قفسه تکیه داده شده. ابروم رو بالا بردم و آروم یکی از تار هاش رو لمس کردم. معلومه تزئینیه و هیچ استفاده‌ای ازش نشده.

با شنیدن صدای دینگی از موبایلم ابروم رو بالا بردم و متوجه شدم جونگکوک داره از حموم بهم پیام میده. اون پسر دیوونه‌ست؟

 اون پسر دیوونه‌ست؟

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

- مطمئنی که نمیتونم؟با شنیدن صداش توی فاصله‌ی چند سانتی متریم به سمت بالا پریدم و گوشیم با شدت به سمت‌ مبل پرت شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


- مطمئنی که نمیتونم؟
با شنیدن صداش توی فاصله‌ی چند سانتی متریم به سمت بالا پریدم و گوشیم با شدت به سمت‌ مبل پرت شد.

- یااا!
فریاد کشیدم و به سینه‌ی لختش که با حوله‌ی دور شونه‌هاش کمابیش پوشیده شده بود ضربه‌ای زدم.

- چقدر زود اومدی!‌
با تعجب گفتم و سعی کردم نگاهم رو فقط به صورتش ثابت نگه دارم. شلوار ورزشی بلند مشکی رنگی پوشیده بود و میتونستم به راحتی عضله های شکمش رو ببینم. مکث زیادی نکردم و منتظر جوابش موندم.

- یک ربع برای من کافیه!
کوتاه گفت و حوله رو از روی شونه‌ش برداشت و به روی موهاش کشید. آهانی گفتم و به عقب تکیه دادم و دست به سینه بهش زل زدم.

- چیه؟
از بین موهاش پرسید و من لبم رو جلو فرستادم.

- گشنمه.
کوتاه گفتم و اون ابروش رو بالا برد و موهای خیسش رو به عقب هل داد که جذابیتش رو چندین برابر کرد.

- من هم گشنمه.
با نیشخندی زمزمه کرد و من با چشم های ریز شده بهش زل زدم.

- باید صبر کنی غذا برسه‌!

- غذای من اینجاست!
حرفم رو قطع کرد و من لب هام رو جلو فرستادم.

- باهام لاس نزن.
سریع گفتم و به جلو خم شدم. اون هم متقابلا به جلو خم شد و نگاهش بین لب و چشم هام میچرخید.

- سخته..
صورت هامون درست جلوی همدیگه بودن و اون با نیشخندی رو به من زمزمه کرد.

- سعی کن!

- نمیکنم!
با حرص زمزمه کرد و به جلو خم شد و وادارم کرد به عقب تکیه بدم. دست هاش دو طرف بدنم روی مبل بودن و همین باعث شده بود از گرمای بدنش قلبم به تپش بیافته. دست هام رو مشت کردم و بین بدن هامون گرفتم.

صورتش ثانیه به ثانیه بیشتر نزدیک میشد و من بیشتر خودم رو به مبل میفشردم که نیشخندی زد و دستش رو به موهام رسوند و آروم از جلوی چشمم کنارش زد.

- داری چی رو چک میکنی؟
با حرص ناله کردم و با تموم وجود میخواستم عقب بره تا بتونم نفس بکشم.

- موهات؟ و فکر کنم بعدا باید بدنت رو هم چک کنم.
زمزمه کرد و رشته‌ی دیگه‌ای از موهام رو به عقب فرستاد. ابروم رو بالا فرستادم و حرکت دستش رو دنبال کردم.

- بدنم؟

- مگه نمیخواستی ورزش کنی؟ باید بدونم تو چه سطحی هستی.
صورت هامون درست جلوی همدیگه بود و این واقعیت که لخته باعث میشد گونه هام سرخ بشن.

- ولی قبلا دیدیش!

- به درد نمیخورد!
حرفم رو قطع کرد و خودش رو بالاخره عقب کشید‌. با تعجب بهش زل زدم که متوجه شدم زنگ خونه رو زدن و داره میره در رو باز کنه. نفس عمیقی کشیدم و دست های سردم رو روی گونه هام گذاشتم تا کمی آروم بشم. یعنی قرار نیست امشب به خونه‌م برگردم؟

------

آم خب پارت های متنیش کوتاهن و بیشتر فیکشن وجهه‌ی فیک چت داره ولی در آینده ممکنه به متنش اضافه شه. ممنون از درکتون ♡

شرط آپ پارت بعد : ۱۶۰ ووت

UNOV || KookVWhere stories live. Discover now