part 13 ; who is receiving the punishment?

17.7K 2.7K 303
                                    

- تو که انتظار نداری جلوت لخت شم؟

- نه کیتن، انتظار دارم یک پنتی هات مناسب خودت انتخاب کنی و با اون جلوم حاضر شی.
در کمال تعجب جونگکوک با نیشخندی زمزمه کرد و تهیونگ تنها چشم هاش رو ریز کرد.

- فکر کنم از اینکه با یک دیک بالا اومده کل پاساژ رو بگردی خوشت میاد. وگرنه کی رو داری میترسونی؟
تهیونگ آروم زمزمه کرد تا فقط جونگکوک صداش رو بشنوه. باید توی انتخابش دقت میکرد چون بعد از پوشیدن حتما باید میخریدش پس روی رگال ها خم شد و چشم هاش رو آروم چرخوند.

- شاید اجازه‌ی پرو ندن!
تهیونگ با خوشحالی به سمت جونگکوک چرخید ولی اون مرد اصلا اهمیتی نمیداد.

- هر چیزی که خواستی رو بپوش، اگه دوست نداشتی فقط بزارش کنار. مشکلی نداره! من حواسم هست.
جونگکوک صداش رو صاف کرد و به تهیونگ اشاره کرد که علاوه بر ددی بودن به تنهایی شوگر ددی خوبی هم هست.

تهیونگ بدون دادن جوابی سه تا پنتی توری مشکی رنگ بیرون کشید و بند های مشکی رنگشون به اطراف تاب میخوردن.

- این ها رو برمیدارم.
تهیونگ پنتی ها رو برداشت و خواست قدمی به سمت اتاق مخصوص برداره که با ورود کسی ابرو هاش رو بالا انداخت.

- تو..
جیمین با دیدنش فریاد کشید و تهیونگ قدمی به عقب برداشت.

- تو اینجا چیکار میکنی؟
هر دوشون با هم فریاد کشیدن و یونگی که کنارش ایستاده بود دستش رو به صورتش کوبید. هر دوشون ماسک داشتن و عاقلانه هم به نظر میرسید چون شناخته شدنشون تنها باعث درست شدن مشکل برای فضای خصوصیشون میشد. تهیونگ برخلاف اون ها تنها یک کلاه فرانسوی روی موهاش قرار داده بود و ماسکش رو درآورده بود.

- اون..
جیمین با چشم های ریز شده به جلو خم شد و قدم های سریعش رو به سمت جونگکوک که کنار مبل ایستاده بود، برداشت.

- پسر.. تو اومدی اینجا که-
با تحلیل اوضاع روی پاشنه‌ی پاهاش چرخید.

- چرا بهم نگفتی که بالاخره مخش رو زدی؟
ذوق زده فریاد کشید و تهیونگ ابرو هاش رو بالا فرستاد.

- من که مخش رو نزدم..
تهیونگ سریع سعی کرد اوضاع رو سر و سامون بده ولی یونگی با اون استایل مشکیش جلو اومد و سکی از پنتی های توی دست تهیونگ رو بالا گرفت.

- پس حتما برای دوست پسرش داری پنتی انتخاب میکنی.
یونگی ماسکش رو پایین کشید و با پوزخندی جیمین رو به سمت خودش کشید. پسر کوچیک تر علاوه بر هیجان بیش از اندازه‌ش داشت از کنجکاوی میترکید تا بفهمه تهیونگ دقیقا چیکار کرده.

- فاک!
با فریاد جونگکوک بالاخره توجه ها بهش جلب شد و تهیونگ نگاه اون رو روی یونگی دید.

- هیونگ اون فنته.
با چرخوندن چشم هاش گفت و یونگی ابرو هاش رو بالا انداخت و دستش رو جلو برد تا بهش دست بده.

UNOV || KookVWo Geschichten leben. Entdecke jetzt