part 8 ; stay

18.5K 3.1K 613
                                    

- میتونی بری ادامه‌ی سریال رو ببینی، بعدا این ظرف ها رو میشورم.
جونگکوک با گذاشتن ظرف های غذامون توی سینک به بیرون اشاره کرد و من ابرو هام رو بالا انداختم.

- میتونیم همین الان انجامش بدیم!
با لبخندی اون رو کنار هل دادم و بدنش بین من و سنگ کانتر آشپزخونه گیر افتاد. به عقب تکیه داد و با نیشخندی به پهلوی من که کاملا به بدنش چسبیده بود نیم نگاهی انداخت.

- خشکشون کن!
ابرو هام رو بالا انداخت و بهش اشاره‌ای زدم. روم خم شد و حوله‌ی کنارم رو برداشت‌‌. مو و خط فکش درست مقابل صورتم قرار گرفته بودن و من نتونستم مقاومت کنم و خیلی سریع بوسه‌ای روی گونه‌ش گذاشتم.

متعجب عقب کشید ولی سعی کرد عادی رفتار کنه و فقط نگاهش رو روی نیم رخم قرار داد.

- کلیشه‌ای نبود!
زمزمه کرد و تموم تلاشم رو کردم تا از شکل گرفتن لبخند بزرگ روی صورتم جلوگیری کنم ولی بی فایده بود! متقابلا لبخند کوچیکی زد و در سکوت به من که ظرف ها رو میشستم زل زد.

دستش رو جلو آورد و تک تک لیوان و ظرف ها رو از روی سینک برداشت و خشکشون کرد. با تموم شدن کارم نفس عمیقی کشیدم و کمی به عقب خم شدم تا بتونم پذیرایی رو ببیینم.

- ساعت دوئه!
متعجب فریاد کشیدم و اون هم دستش رو روی قوس کمرم گذاشت و خودش رو عقب کشید و به ساعت نگاهی انداخت.

- میتونم برسونمت خونه!
با لبخندی گفت و تنها بهش چشم غره‌ای رفتم. جدا میخواد من رو به خونه‌م برگردونه؟

- باشه، صبر کن وسیله هام رو بردارم.
سریع گفتم و خودم رو عقب کشیدم و دستش از روی کمرم برداشته شد. بی توجه به اون به سمت سویشرت، کلاه و کیفم رفتم که صدای زنگ خوردن گوشیم رو شنیدم.

- کاری داری جیمین؟با دیدن موهای جیمین متوجه شدم که ویدیو کال گرفته، فقط امیدوار بودم که چرت و پرت نگه و باعث نشه جای رفتن به خونه‌ی خودم نصفه شبی، بدون ماشین آواره‌ی خیابون شم

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

- کاری داری جیمین؟
با دیدن موهای جیمین متوجه شدم که ویدیو کال گرفته، فقط امیدوار بودم که چرت و پرت نگه و باعث نشه جای رفتن به خونه‌ی خودم نصفه شبی، بدون ماشین آواره‌ی خیابون شم.

- چه خبرا بیبی؟
بالاخره دوربین رو عقب برد و با چرخوندن چشم هام بهش زل زدم.

- هیچی، خونه‌ی جونگکوکم.
با گفتن این حرف جونگکوک از آشپزخونه بیرون اومد و درست کنارم به دیوار تکیه زد.

UNOV || KookVDonde viven las historias. Descúbrelo ahora