3

4.3K 400 99
                                    

جونگکوک شب قبل تمام تلاششو برای کنترل سادیسمش کرده بود و همین که تونسته بود اونقدر کنترلش کنه برای خودش هم عجیب بود. بالاخره نمیخواست روی سادیسمیش رو به جیمین نشون بده و اونو از خودش برونه،البته فعلا. باید اول کاری میکرد که بیبی بویش برای همیشه پیشش بمونه حتی وقتی که قضیه سادیسمش رو بفهمه. جونگکوک تصمیم داشت حالا که جیمینو بدست آورده هرطور هم که شده از دستش نده.

به صورت غرق در خواب جیمینش خیره بود و دوست داشت همه وسایل بازیش رو بی هیچ رحمی روش امتحان کنه. هرچی باشه اون یه عمر اون پسرو خواسته بود و توی همه رویاها و آرزوهاش بود. هر شب با رویای به زنجیر کشیدن جیمین چشماشو میبست و با تصور عذاب دادن جیمین پسرای زیادی رو شکنجه کرده بود. کی بود که اون پسر کیوت به وقت خودش سکسی و هورنی رو نخواد؟!بعد از ساعت ها نگاه کردن به صورت بی نقصش احساس کرد چشماش تکون کوچیکی خوردن.

جیمین چشماشو باز کرد و با دیدن صورت جونگکوک درست روبروی صورت خودش خوشحال شد. شب قبل میترسید که همه این اتفاقا یه رویا باشن،ولی با دیدن جونگکوک مطمئن شد که همه اونا واقعی بودن. با فهمیدن این حقیقت جونگکوک رو محکم تو بغلش فشرد.

+ : چیه بیبی بوی‌، تو مدتی که خواب بودی دلت برام تنگ شده بود؟

با پوزخند گفت. جیمین خجالت کشید و محکم تر بغلش کرد.

_ : نه کوکی،فقط ... فقط خیلی دوست دارم

کوک از لقبی که جیمین بهش داده بود زیاد خوشش نمیومد چون بنظرش زیادی لوس بود. حتی احساس میکرد رابطه دیشبشون میتونست خیلی بهتر باشه،فقط اگه رابطه خشنی میشد‌ و میتونست طوری که میخواد رابطشونو پیش ببره. لحظه شماری میکرد که زود تر بتونه بیبیشو سر و ته از سقف آویزون کنه و از بدنش نهایت لذت رو ببره. حتی وقتی تو حموم بودن چند بار چشمش به تیغای اونجا خورده بود و دلش میخواست همون موقع ردشونو روی بدن سفید جیمینش ببینه.

جونگکوک از روی تخت بلند شد و لباساشو پوشید و آماده ی رفتن شد. جیمین دوست داشت هنوز تو بغل کوکیش بمونه و اصلا دوست نداشت اون بره، ولی بالاخره که باید میرفت. خودشم باید چک میکرد ببینه کسی از خدمتکارا و یا سونهی متوجه اتفاقای دیشب نشده باشن. مادرش هم که بخاطر شرکت شب قبل به یه سفر کاری رفته بود و قرار نبود تا یه هفته دیگه برگرده. جیمین هم بخاطر همین تونسته بود دوستاشو دعوت کنه وگرنه باید غر های مادرشو تحمل میکرد.

+ : راستی بیبی بوی ، دیشب نگفتی مامانت کجاست، توی مهمونی که ندیدمش،میترسم از کار دیشبون باخبر شده باشه

جیمین کمی مکث کرد،نمیدونست میتونه اینو به جونگکوک بگه یا نه، ولی بعد فکر کرد که اونا دیگه برای همن و کوکی هم قابل اعتماده،پس چرا نتونه بهش بگه؟!

_ : مامانم بخاطر کارای شرکت یه سفر رفته، گفتش تا یه هفته و یا حتی بیشتر ممکنه بر نگرده

Bite Me ⌫Where stories live. Discover now