25

1K 122 77
                                    

+ : نمیدونستم دیگه چیکار کنم پس لطفا به همینا راضی ...

حرفش با صدای گوشیش قطع شد .

+ : یکم دیگه میام

حالا یک درصدی که احتمال میداد جونگکوک مثل همیشه باشه هم از بین رفته بود . سینی بزرگی که از قهوه تا آبمیوه رو دارا بود کار همون مرد بود ؟ شایدم همون بود و فقط جیمین زیادی نسبت به این کار هاش حساس بود . سعی کرد بیخیال افکارش شه و فقط صبحونه ش رو بخوره هر چند میدونست نمیتونه دست از فکر کردن بر داره .

________________________________

+ : تا کی هست ؟

( هوپ ) : تقریبا آماده ست که چهارشنبه با هواپیمای شخصیش بره

این یعنی کمتر از سه روز وقت داشتن و این قطعا افتضاح بود . تمام برنامه هاش به هم ریخته بود و حالا با حرص موهاش رو بین انگشت هاش میفشرد .

+ : درباره ی جایی که الان هست کامل فهمیدی ؟

( هوپ ) : در این باره که عمارتش دقیقا کجاست آره ولی درباره ی داخلش چیزی نفهمیدم و اینکه ۱۸ تا نگهبان تو محوطه ی بیرونی ان ، حیاط پشتی عمارت فقط چهار نفر داره که راحت تر میشه از اونجا وارد شد ، تو سه شیفت همه ی این ۱۸ نفر عوض میشن . ساعت ۱۱ شب یکی از تعویض شیفت هاشونه ، بنظرت چقدر ممکنه کارت طول بکشه ؟

+ : نمیدونم ... احتمالا حداکثر یه ساعته باید تمومش کنیم

( هوپ ) : اوکی پس سه شنبه ساعت ۱۰ شروع و پایانش باید قبل از ۱۱ باشه هر طور شده

+ : مطمئنی اون تایم خودش بیرون نیست ؟

( هوپ ) آخه عقل کل ساعت ۱۰ کجا میتونه بره ؟ اونطور که من فهمیدم به جز خدمه و نگهباناش و چن نفر دیگه از زیر دستاش تقریبا هیچکس عمارتش نمیره ، خودش هم کل روز داره تفریح میکنه ، حالا یا با جنده هاش یا تو زمین گلفش و اینا

نفس عمیقی کشید و دستش رو از رو موهاش جدا کرد و پایین انداخت . با لحن آروم و نامطمئنی گفت :

+ : مطمئنی خودت هم میخوای بیای ؟

( هوپ ) نکنه فکر کردی افرادمو میدم دست تو ؟

تک خنده ای کرد و بعد از قطع کردن تماس گوشی رو روی مبل انداخت . راهی اتاق شد که زنگ دوباره ی گوشیش باعث شد با حرص برگرده . با وصل کردن تماس صدای عصبانی هوسوک تو گوشش پیچید :

( هوپ ) اولا خواستم بگم به اون غول که اسمش مارک یا مایک یا یه همچین چیزایی بود بگی افرادتو برا سه شنبه اوکی کنه ، بعدشم خداحافظی نکردی بچه پررو

+ : اوکی هیونگ خداحا ...

ایندفعه این بوق گوشی بود که حرفش رو قطع کرد و بهش فهموند تماس قطع شده . گوشی رو به جای قبلیش برگردوند و دوباره سمت اتاق راه افتاد . باید چیزایی که از هوسوک شنیده بود رو به مایک میگفت ولی مهم تر از اون این بود که بیبیش رو بیشتر از این منتظر نزاره .
البته اگر منتظرش بوده باشه ...

Bite Me ⌫Where stories live. Discover now