سلام به همگی~
آچیلا اولین فیکشن من هست و توی این داستان، ایدهی آشنا شدن جونگکوک و تهیونگ از روی یک فیلم به اسم "ویر و زارا" گرفته شده.
روند داستان با فیلم تماماً متفاوته~
امیدوارم که لذت ببرید~--------------------------------
سال ۲۰۲۱ میلادی. سئول. کره جنوبی.
رمز در رو زد و وارد شد. با برخورد گرمای ملایم به صورتش لبخند آرومی زد. کتش رو جلوی چوب لباسی کنار در آویز کرد و وارد پذیرایی شد.
نفسش رو آزاد کرد. با لبخند به اطراف نگاه کرد:
_تهیونگ؟ من برگشتم.با نگرفتن جوابی بار دیگهای صداش زد و دوباره بی جواب موند. نگاه دیگه ای به اطراف کرد و به سمت راه پله ها راھی شد و زیر لب با خودش زمزمه کرد:
_احتمالا یا خوابه، یا حمومه.سمت اتاق حرکت کرد که وسط راه با حس باد خنکی که از گوشه بالکن کنار راھرو میاومد به اون سمت برگشت.
با دیدن کنار در که کمی باز بود و باعث حرکت آروم پرده میشد تغییر مسیر داد._باز در بالکن رو باز گذاشتی؟! صد دفعه گفتم جک و جونور ممکنه بیاد توی خونه! گوش نمیدی که...
پرده رو کنار زد و خواست در رو ببنده اما با دیدن قامت آشنایی که رو به شهر ایستاد بود و خودش رو در آغوش گرفته بود متعجب دست از کار کشید:
_تهیونگ؟ اینجایی؟با شنیدن اسمش به سمتش برگشت و لبخند قشنگی زد:
_سلام... کی اومدی؟ متوجه نشدم._اینجا چهکار میکنی؟ نمیگی مریض میشی... بیا داخل.
_سرد نیست کوک... تو ھم بیا.
و دستش رو به سمتش دراز کرد.
با تردید وارد بالکن شد و به سمت دستش رفت و انگشتهای کشیدش رو توی دستهاش گرفت.
_چی باعث شده توی این ھوا به منظره داخل شهر نگاه کنی؟
با شنیدن این حرف لبخندی زد و با دست دیگهش به سمتی از شهر اشاره کرد.
در واقع خونشون توی یکی از آپارتمان ھای بزرگ سئول بود و از توی بالکن میتونستی شهر بیدار و مردمش رو به خوبی ببینی.
چراغ ھای رنگ با رنگ، تابلوھای تبلیغ بزرگ که سر در ساختمونھای تبلیغاتی و بیزینسی نصب شده بود.آروم به سمت جایی که تهیونگ بهش اشاره میکرد، برگشت.
با دیدن تلکابین بزرگی که دو ساختمون مرتفع رو از دو فاصله خیلی دور بهم متصل کرده بودن و یکی از سریع ترین راه ھا برای رفت و آمد بود لبخندی زد:
_تلکابین؟ جدی؟دوتا دستهاش رو به میله ھا زد و با لبخند به تلکابین نگاه کرد:
_نگو که با دیدنش یاد ھیچی نیفتادی.با خنده و لحن به ظاھر متعجبی لب زد:
_مگه باید یاد چیزی بیفتم؟_کوک.
YOU ARE READING
𝗔𝗰𝗵𝗶𝗹𝗲𝗮 ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfiction𝙧𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚- 𝙨𝙡𝙞𝙘𝙚 𝙤𝙛 𝙡𝙞𝙛𝙚 یک عاشقانهی آرام... ━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━ برای من آچیلا فقط یه گل مقدس نبود! برای من آچیلا عطرِ تلخِ تنِ تو بود که توی آغوشم تبدیل به آرامش میشد. توی شیرینی آغوشت، من کسی بودم که معتاد بوی تلخت شد؛ حالا ب...