آب دھنشو با ترس قورت داد:_واقعا راه دیگه ای برای عبور از رودخونه نیست جونگکوک شی؟
جونگکوک با حوصله برای بار سوم نگاهی بهش انداخت و به سوال تکراریش جواب داد:
_هست اما خیلی طولانیه تقریبا باید کل این مسیر رو دور
بزنیم تا بتونیم برسیم.
_خب چرا از همون مسیر نریم؟ پیاده روی هم میکنیم برای سلامتیمونم خوبه!
جونگکوک کلافه به پسر مقابلش نگاه کرد. ترسش بخاطر بودن توی ارتفاع کاملا مشهود بود!
صبح وقتی بوی خوش آیندی رو زیر بینیش ، در حالی که یک جسم نرم رو توی آغوشش داشت، حس کرده بود، بیدار شده بود.
با دیدن تهیونگ که آروم از شب قبل بدون اینکه ذره ای جا به جا بشه توی آغوشش مونده بود لبخندی روی لبش نشسته بود.
سریع و آهسته، بدون اینکه خواب پسر رو بهم بزنه از تخت خارج شده بود و سعی کرده بود صبحانه ی مناسبی رو برای مهمون ژاپنیش محیا کنه.
وقتی برای بیدار کردن پسر به اتاق رفته بود و اونو در حالتی که روی تخت با موهای ژولیده و چشم های پفک کرده نشسته و به در و دیوارا با حالت متعجبی نگاه میکنه، دیده بود، حس کرده بود قلبش پر از اکلیل های رنگی رنگی شده!
بعد از صرف صبحانه برای ادامه سفرشون حرکت کرده بودن. مسافتی رو با ماشین های بین راهی طی کرده بودن و حالا چندین کیلومتر تا دهکده فاصله داشتن.
بخاطر بارون شب قبل، توی اون منطقه سیل خفیفی رخ داده بود و باعث شده بود پلی که راه ارتباطی بین دو طرف رودخانس زیر آب بره و حالا تنها راه ارتباطی سریعی که وجود داشت، همین راه بود که تهیونگ سفت و سخت سعی داشت باهاش مخالفت کنه!
کلافه لب زد:
_این راه سریعتره تهیونگ! از سالهای قبل وقتی بارون میاد پل زیر آب میره، بخاطر همین اینجا این تلکابین رو نصب
کردن تا مردم راحت تر به دهکده های این ناحیه رفت و آمد کنن.
در ضمن منظره دهکده ها از بالا نمای به شدت زیبایی داره میتونی از منظره ها لذت ببری._اما.. خب .. زیاد امنیت نداره! اگر یوقت سقوط کردیم چی؟!
با شنیدن حرف پسر تک خنده ای کرد
پای راستشو داخل کابین گذاشت و به سمت تهیونگ برگشت و دستشو دراز کرد:
_هیچکس با تلکابین سقوط نکرده تهیونگ، نیاز نیست بترسی، حواسم بهت ھست بپر بالا!
تهیونگ با تردید دست جونگکوک رو گرفت و اخمی کرد و همزمان که بالا میرفت گفت:
_من نمیترسم جونگکوک شی! فقط بابت امنیتش نگرانم.
YOU ARE READING
𝗔𝗰𝗵𝗶𝗹𝗲𝗮 ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfiction𝙧𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚- 𝙨𝙡𝙞𝙘𝙚 𝙤𝙛 𝙡𝙞𝙛𝙚 یک عاشقانهی آرام... ━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━ برای من آچیلا فقط یه گل مقدس نبود! برای من آچیلا عطرِ تلخِ تنِ تو بود که توی آغوشم تبدیل به آرامش میشد. توی شیرینی آغوشت، من کسی بودم که معتاد بوی تلخت شد؛ حالا ب...