❤︎𝐓𝐞𝐧𝐭𝐡 𝐏𝐞𝐭𝐚𝐥❤︎

4.6K 704 182
                                    


نور ضعیفی روی پلک هاش نشسته بود و باعث میشد خواب دلپذیر صبحگاهیش بهم بخوره.
اخم ظریفی کرد و به بدنش کش و قوسی داد و نفس عمیقی کشید.
با پخش شدن عطر تلخِ دلچسبِ تنِ تهیونگ، سریع گردنشو به سمت راست چرخوند و با صورت غرق در خوابش مواجه شد.
در ثانیه تمام اتفاقات روز قبل به ذهنش هجوم آورد.
یادش اومد که دیگه تنها نیست و حالا تهیونگ رو کنارش داره.

آهسته بدون اینکه خواب پسر رو بهم بزنه، کمی صورتشو نزدیک صورتش برد و لبخند بزرگی زد.
تمام اجزای صورتشو نگاه کرد.
مژه های بلند، لب های صورتی رنگ نیمه بازش، پوست کمی تیره و نرمش.

ملحفه روی تخت رو تا سر شونه خودش و تهیونگ کشید و آهسته یک دستشو روی کمر پسر انداخت.

دوست داشت با جابه جا کردنش، سرش رو ، روی بازوی خودش قرار بده اما میدونست با اینکار خواب قشنگ پسر رو بهم میزنه.

میدونست هنوز چند ساعتی تا اومدن پدر تهیونگ باقی مونده.
امیدوار بود بعد از رابطه هات و رفع دلتنگی عمیق روز قبلشون حال تهیونگ خوب باشه.

سرشو جلو تر برد تا جایی که نوک بینیش مماس نوک ببینی تهیونگ شد.
همه چیز پسر براش مقدس بود! مخصوصا عطر تنش...
هنوز نمیدونست چطور یک آدم می‌تونه اینقدر بوی گل بده...
از نظرش عطر تن تهیونگ رو دست تمام عطر و ادکلانای دنیا زده بود.
آهسته زیر لب زمزمه کرد:

_حتی اگر تاجر عطر هم بودم، عطر تنتو به دنیا نمی‌دادم تهیونگ...

کمی نوک بینیش رو به نوک بینی تهیونگ مالید و چند بار نفس عمیقی کشید.

تهیونگ با حس مور مور شدن صورتش، اخم ظریفی کرد.
انگار مورچه ای در حال راه رفتن روی اجزای صورتش بود.

جونگکوک که در عالم خودش با انگشت اشاره صورت پسر رو لمس میکرد و در دل برای هر جز صورتش قربون صدقش میرفت، با دیدن اخم تهیونگ و دستی که داشت بالا میومد تا صورتشو از شر موجود مزاحم خلاص کنه، سریع عقب کشید و به سرعت چشم هاشو بست.

تهیونگ با اخمی لای چشم هاشو باز کرد که صورت جونگکوک رو مقابل خودش دید.

با پریدن پلک جونگکوک، اخمش تبدیل به لبخند آرومی شد. پس مورچه مزاحم در واقع همین مرد گنده ای بود که تظاهر به خوابیدن میکرد.

روی گونه ی جونگکوک رو بوسید و سرشو جایی بین گردن و شونه پسر جا داد و با صدای آروم و بم شده ای لب زد:

_وقتی توی خواب انگولکم میکنی و متوجه میشم، خودتو به خواب نزن کوکی...

شاید برای اولین بار بود که اینطور تُن صدای بم شده ای از جانب تهیونگ می‌شنید.
برای بار هزارم بابت بزرگ و بالغ شدن پسرش ذوق کرد.
اون فقط شش ماه از تهیونگ ۲۰ساله دور بود و حالا تک تک تغییرات پسر براش دلنشین بود.

𝗔𝗰𝗵𝗶𝗹𝗲𝗮 ᵏᵒᵒᵏᵛDonde viven las historias. Descúbrelo ahora