❤︎ 𝐓𝐡𝐢𝐫𝐝 𝐏𝐞𝐭𝐚𝐥 ❤︎

3K 678 142
                                    


_مزاحم شما نمی‌شم آقا، خودم می‌تونم برم.

این پنجمین باری بود که تهیونگ سعی می‌کرد مانع از همراهی جونگکوک بشه.

جونگ‌کوک کلافه نفسش رو رها کرد، چطور می‌‌تونست انقدر سمج و یک دنده باشه؟
از لحظه‌ای که از اتوبوس پیاده شده بودن پسر، مدام مخالف همراهی جونگ‌کوک بود!

کلافه از آقا آقا خطاب شدنش یکباره ایستاد و به سمت پسر برگشت:
- جونگکوک، و اینکه مزاحمم نیستی!

_چی؟

- گفتم می‌تونی جونگ‌کوک صدام بزنی رفیق نیاز نیست رسمی باشی و اینکه به ھر حال مسیرمون یکیه. تو که رسم و رسوم ریختن خاکستر این منطقه رو نمی‌دونی در ضمن این منطقه جغرافیای پیچیده ای داره، پس بهتره یکی ھمراھت باشه ھوم؟

خودش رو بابت بهونه ی مسخره‌ای که برای همراهی پسر تراشیده بود، سرزنش کرد.
تهیونگ به راحتی می‌‌تونست با گوگل مَپ، مسیرش رو پیدا کنه و از راهبه‌ها راجع به رسوم بپرسه!

وقتی مخالفت دیگه ای از سمت پسر ندید، لبخند ریزی زد و زیر چشمی بهش نگاه کرد.

سرش رو پایین انداخته بود و با جونگکوک‌ هم قدم بود.

پسر آرومی بود، حتی توی اتوبوس هم زیاد صحبت نکرده بود.

لبخندی زد و گفت:
_گشنه نیستی تهیونگ؟

تهیونگ سرش رو بلند کرد.
با اینکه گشنه بود، اما روش نمی‌شد بیانش کنه‌.

_آآ... نه زیاد راستش صبح صبحان...

با بلند شدن صدای شکمش وسط حرف‌هاش، از خجالت چشم‌هاش رو روی هم فشرد.

جونگکوک خنده ای کرد:
_که اینطور. پس زیاد گشنه نیستی درسته؟ می‌تونی چند دقیقه اینجا منتظر بمونی تا من برم غذا بخورم و بیام؟ هوم؟

تهیونگ متعجب سرش رو بلند کرد! اون همین الان صدای شکمش رو شنیده بود!

_نه... خب... منظورم اینه که...

جونگکوک دیگه نتونست با دیدن قیافه با نمک و حرصی پسر جلوی خندش رو بگیره.

خنده ای کرد و بازوی پسر رو گرفت و به سمت رستورانی که نزدیک ترمینال بود راهی شد.

_با من راحت باش تهیونگ...  می‌دونم هنوز زمان زیادی از آشنا شدنمون نگذشته ولی خب قراره تا عصر باهم باشیم.

جلوی رستوران ایستاد.

تهیونگ کنجکاو به رستورانی که نمای زیبای به قسمتی از ساحل و دریا داشت انداخت.

_اینجا غذا می‌خوریم؟

جونگکوک سری تکون داد و با لبخند به در ورودی اشاره کرد:
_سوپ صدف این منطقه و مخصوصاً این رستوران محشره! محاله بذارم بدون امتحان کردنش به کشورت برگردی.

𝗔𝗰𝗵𝗶𝗹𝗲𝗮 ᵏᵒᵒᵏᵛDonde viven las historias. Descúbrelo ahora