❤︎ 𝐒𝐢𝐱𝐭𝐡 𝐏𝐞𝐭𝐚𝐥 ❤︎

3K 647 69
                                    


آهسته در زد و وقتی جوابی نگرفت، وارد اتاق شد.

با دیدن جای خالی تهیونگ کمی توی اتاق سرک کشید که صدای دوش حمام رو شنید.

حدود یک ساعتی بود که تنهاش گذاشته بود.

جریان روی برای پدر و مادرش تعریف کرده بود و مورد سرزنش مادرش بابت رفتارش قراره گرفته بود، در مقابل پدرش کلی دستش انداخته بود که نکنه عاشقش شده که اینطور رفتار می کنه.

توی این یک ساعت تمام سعیشو کرده بود که بگه اینطور
چیزی بینشون نیست و فقط دو روز از آشناییش با پسر میگذره.

نفس عمیقی کشید. با استشمام عطر خاص تن پسر، لبخندی زد. تمام اتاقش بوی پسر رو میداد.

از فرصت استفاده کرد و به سمت کمد رفت تا لباساشو تعویض کنه، به ھر حال دیشب حمام کرده بود و نیازی به حمام مجدد نداشت.

رو به روی کمد ایستاد و پیرھنشو از تنش خارج کرد که همزمان در حمام باز شد و تهیونگ خارج شد.

تهیونگ که فکر میکرد جونگکوک بیرونه و توی اتاق تنهاست، تصمیم گرفته بود لباس هاش رو بیرون حمام بپوشه و با تک حوله ای که کمر و قسمتی از پاهاش رو پوشانده بود، از حمام خارج شد.

جونگکوک با شنیدن صدای در، کنجکاو به سمتش برگشت و خواست لبخندی بزنه اما با دیدن بدن برھنه و براق از قطره های آب پسر که تنها پوشش حوله دور کمرش بود و ناحیه عضو و پاھاشو پوشونده بود، لبخندش روی لب هاش ماسید!

به قطره ھای آب که روی سینه صاف و براق پسر از روی موھاش چکه میکردن خیره شد.

تهیونگ شوک زده سر جاش خشکش زد.

متقابل با دیدن بالا تنه لخت جونگکوک و وضعیت خودش
ھول کرده چشماشو روی هم فشار داد و خواست دوباره وارد حمام بشه اما پاش لیز خورد.

_مواظب باش!

لحظه آخر قبل از سقوطش روی زمین، بین بازوهای جونگکوک قرار گرفت!

صورتاشون نزدیک بهم قرار داشت.

جونگکوک با حس نرمی تن پسر روی دست هاش، نفسشو لرزون بیرون داد.

اما تهیونگ نفس نمی‌کشید! متعجب و خیره چهره جذاب خلبان که در چند قدمی صورتش قرار داشت بود.

جونگکوک که داغ شدن بدنش رو حس میکرد، سریع کمک کرد که تهیونگ صاف بایسته!

نگاهش ناخودآگاه روی قوس کمرش کشیده شد، حس میکرد یه منحرف جنسی شده و داره کنترلشو از دست میده!
تحریک شدنشو حس میکرد.

بی حرف به سرعت تیشرتی چنگ زد و با سرعت نور از اتاق خارج شد.

تهیونگ همچنان سر جاش خشک شده بود و به کف چوبی اتاق خیره شده بود.
صدای بوم بوم قلبش توی گوشش اکو می‌شد و اونقدر این صدا بلند بود که حس می‌کرد تمام اهالی خونه، صداشو می‌شنون!

𝗔𝗰𝗵𝗶𝗹𝗲𝗮 ᵏᵒᵒᵏᵛحيث تعيش القصص. اكتشف الآن