جمین:خیلی اروم از کارگری که بغل دستم وایستاده بود به صورت خیلی نامحسوس جوری که ضایع نباشه پرسیدم که این پسره جونی که داره با سرکارگر حرف میزنه کیه
کارگر: ایشون رئیس کارخونه هستن
جمین:وات رئیس کارخونه اون پسر خوشتیبه واقعا اون رئیس اینجاست پس اون مینهی بیشور چی زر زر میکرد میگفت رئیس اینجا جئون بزرگه ولی این که جئون کوچیکه اصلا پیرم نیست
کوک:وقتی داشتم با سرکارگر حرف میزدم زیر چشمی حواسم بهش بود انگار باخودش درگیر شده بود کم کم رفتم سمتش
کوک: اهم ببخشید اقا شما حساب دارجدید هستین
جمین:همین که داشتم نقشه اینو میکشیدم که کجای تمین بزنم که نتونه یه هفته راه بره یه صدای ازپشت سرم گفت شما حساب دار جدید هستید راستش جاخوردم ولی سریع جمش کردم
جمین:بله خودم هستم
کوک:به سنتون نمیخوره انقدر کارتون خوب بلد باشید قبلا تجربه کارداشتین
جمین:خوب راستش نه اول بارمه ولی تموم سعی کردم که کارم عالی باشه
کوک:به خاطر کارخوب شما تونستم یه مدت استراحت کنم میخوام یه هدیه به عنوان لطفت بهت بدم
جمین:واقعا
کوک:اوه البته امشب رستوران مهمون من هستین
جمین:راستش دلم میخواد ولی نمیتونم قبول کنم چون کار خیلی مهمی دارم
کوک:اشکالی نداره درعوض به یه فنجون قهوه با کیک تو کافه کناری کارخونه دعوتت می کنم همین الان نظرت چیه
جمین:دیگه نتونستم درخواستش رد کنم چون یه بی ادب تمام عیار جلو میکردم
YOU ARE READING
༻𝑴𝒚 𝑩𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍 𝑺𝒑𝒐𝒖𝒔𝒆༺
Fanfiction{ژانر:رومنس/درام/اسمات} {آپ:معلوم نیست} {کاپل:کوکمین} {خلاصه : کوک:عزیزم میشه یکم دیگه بغلت کنم خواهش میکنم یکم بیشتر تو بغلم بمون جمین؛ کوک بس کن دیگه داره دیرت میشه تازه خوشم نمیاد بچه ها با صدای ما بیدار شن کوک:اونا بیدار نمیشن یکم بیشتر لطفا} {...