جیمین:بعد از اینکه بچه ها رسیدن خونه دوباره خونه مثل میدون جنگ شد همه جا شولوغ شده بود صداشون کل خونه رو برداشته بود واقعا داشتم دیگه دیونه میشدم که رئیس کارخونه با یه داد کشیدن هردتاشونو اروم کرد همیشه دلم میخواست بچه داشته باشم ولی تو افکارمم نمی گنجید که دوتا هیولا نصیبم بشه
میا:پاپا کوک چرا پاپا چیم این طوری شده چرا دیگه میا بغل نمی کنه چرا دادش دیگه بوس نمی کنه
جونگ کوک : عزیزم پاپا چیم یکم حالش خوب نیست کمرش درد میکنه نمی تونه شمارو بغل کنه به جاش من بغلتون می کنم خوبه
میا:نه خوب نیست من بغل پاپا چیم میخوام
جیمین: وقتی اون دختر کوچولو که اسمش میا بود از بغل رئیس کارخونه اومد بیرون مثل وحشی یا به طرف من حمله کرد خودشو انداخت تو بغلم ، بعد از سکس مون از کمر درد داشتم میمرد حالا که این بچه اومد بغلم داشتم از وسط نصف میشدم که فرشته نجاتم اومد اون پسر بچه که خیلی اروم بود و برخلاف میا خودشو به ادم اویزون نمی کرد زیادم دادو بیداد نمی کرد اومد طرفمون دست میارو کشید واز بغلم بیرون کشید
جونگ کوک: وقتی مینهوک از دست میا کشید وجمین خلاص کرد میدونستم قراره بعدش چی بشه جنگ داخلی را بیفته چون این دوتا بچه همیشه برخلاف هم هستن یکی اروم و بعضی وقتا شلوغ یکی شلوغ و هیچ وقت خدا اروم نیست سریع دویدم واز دست هردوشون گرفتم وگفتم، خوب دیگه ما بریم یه چیزی بخوریم تا پاپا چیم میاد وبه سمت جیمین نگاه کردم که اونم با سر تائید کرد وما سه نفر به سمت اشپزخونه راه افتادیم
جمین:خدای من کی این خواب مسخره تموم میشه نکنه اگه زود بخوابم دوباره بیدار بشم همه چیز تموم شده باشه
سلاممم گایز
بچه ها یه خبر بد تا پارتا همه قاطی شده هرکاری میکنم باز بد تر میشه از هر پارت چند تا هست نمیشه درست کنم ببخشید من تا پارت 10الان اپ میکنم
YOU ARE READING
༻𝑴𝒚 𝑩𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍 𝑺𝒑𝒐𝒖𝒔𝒆༺
Fanfiction{ژانر:رومنس/درام/اسمات} {آپ:معلوم نیست} {کاپل:کوکمین} {خلاصه : کوک:عزیزم میشه یکم دیگه بغلت کنم خواهش میکنم یکم بیشتر تو بغلم بمون جمین؛ کوک بس کن دیگه داره دیرت میشه تازه خوشم نمیاد بچه ها با صدای ما بیدار شن کوک:اونا بیدار نمیشن یکم بیشتر لطفا} {...