اره بهتره زودتر بخوابم وقتی شام خوردیم بچه ها رفتن تو اتاقشون وما هم رفتیم تو همون اتاق که صبح توش بیدارشدم رئیس کارخونه گفت که باید بره تا مسواک بزنه وقتی از اتاق بیرون رفت منم روی تخت دراز کشیدم وبه چیزای که برام اتفاق افتاده بود فکر کردم همه چیز از کجا شروع شد چرا من الان اینجا نکنه تو اینده قراره همین اتفاقات بیفته یعنی من قراره با رئیس کارخونه ازدواج کنم ولی ادم بدی به نظر نمیرسه جزو ایده ال های منه راستی اون گردنبند کجاست سریع بلند شدم توی جام نشستم همین جا تو گردن بود الان کجاست از روی تخت بلند شدم زیرشو نگاه کردم زیر تخت تاریک بود فلش گوشیمو روشن کردم و دنبالش گشتم که دیدم یه چیز ابی داره میدرخشه وقتی برداشتمش داشتم از زیر تخت میومدم بیرون که یه دفعه حواسم نبود و سرم محکم به لبه ی تیز تخت خورد و صدا داد خودمو بیرون از زیر تخت بیرون کشیدم و سرمو گرفتم جاش میسوخت که وقتی دستمو دیدم چشمام چهار تا شد سرم داشت خون میومد من تحمل دیدن خون ندارم مخصوصا اگه خون خودم باشه یه دفعه چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم ولی من دوست دختر ندارم ولی من این طور فکر نمی کنم میتونی این گردنبند بخری ، جیمین جیمین جیمینننننننننننننننننجمین: زهرمار کیه داره منو صدا می کنه میخوام بخوابم خودت بچه هارو ببر بیرون
تمین:چی داری میگی جیمین بلند شو باید بریم کارخونه دیر شده کدوم بچه ها
جیمین: چی کارخونه ساعت چنده اینجا کجاست پس رئیس کارخونه کجاست چرا دکراسیون اتاقم عوض شده تو اینجا چی کار می کنی میدونی من به خاطر توی عوضی مجبور شدم باهاش سکس کنم
تمین:چی داری میگی باکی حالت خوب نیست اون گردنبند چیه دستته شنیدم دیشب با رئیس کارخونه قهوه خوردی خوش گذشت فکر کنم روت کراشه
جیمین:الان که اومدم پامو تا ته کردم تو کونت میفهمی کراش یعنی چی
برای پارت بعد 10ووت
10کامنت
YOU ARE READING
༻𝑴𝒚 𝑩𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍 𝑺𝒑𝒐𝒖𝒔𝒆༺
Fanfiction{ژانر:رومنس/درام/اسمات} {آپ:معلوم نیست} {کاپل:کوکمین} {خلاصه : کوک:عزیزم میشه یکم دیگه بغلت کنم خواهش میکنم یکم بیشتر تو بغلم بمون جمین؛ کوک بس کن دیگه داره دیرت میشه تازه خوشم نمیاد بچه ها با صدای ما بیدار شن کوک:اونا بیدار نمیشن یکم بیشتر لطفا} {...