جمین:بعد از رسیدن به کارخونه رفتم سمت دفترم وشروع کردم به حساب رسی ولی وسط کار همش یاد اتفاقاتی که توی خواب دیدم می افتادم یعنی تموم اون اتفاقات خواب بود ولی خیلی واقعی بود انگار کاملا توی حقیت زندگی میکردم تا افکار خودم بودم که منشی اومد داخل
منشی:اقای پارک اقای جئون ازتون خواستن برین به دیدنشون
جیمین:اقای جئون بامن باشه الان میرم با کلی استرس و خودمو به دفترش رسوندم بعداز در زدن رفتم تو
جونگ کوک:بفرماید داخل اقای پارک
جیمین:سلام با من کاری داشتید
جونگ کوک:بله قراره شرکت برای کریسمس جشن ترتیب بده که کل کارگرا وکارمندا داخل اون جشن باشن خوب باید شما تو این جشن باشید
جیمین:البته میام ولی میتونستید به منشی بگید اون به من میگفت لازم نبود وقتتون حدر بدین
جونگ کوک:دلم میخواست اولین نفری باشم که اینو بهت میگه و تو رو دعوت میکنه و خوب به نظر من این اصلا حدر دادن وقت نیست من از معاشرت با کسای که دوست دارم لذت میبرم
جیمین:منظورش از کسای که دوست دارم چی بود ولش کن حالا برای همونی چی کار کنم باید با تمین هماهنگ کنم باهم خوشتیپ کنیم اخ چرا هیچ کاری نکرده انقدر خسته شدم سرمو اروم گذاشتم روی پرونده ها دستمو توی جیبم بردم تا به ساعت نگاه کنم که دستم به یه چیزی خورد وقتی درش اوردم دیدم همون گردنبنده حتما یادم رفته صبح از به زارمش توکشو کم کم چشمام گرم شد به یه خواب عمیق فرو رفتم که با نوازش موهام از خواب بیدار شدم وقتی دیدم خوب شد دیدم تو دفتر مدیر هستم و روی یه چیز نرم نشستم سریع از جام پریدم که دیدم روی پاهای رئیس کارخونه نشستم
جونگ کوک:چیشد عزیزم بیدار شدی ببخشید نمی خواستم بیدارت کنم اخه مثل یه گربه کوچولوی پشمالو خوابیده بودی نتونستم جلوی خودمو برای ناز نکردنت بگیرم
جیمین:چی ببخشید قربان من اینجا چی کار می کنم من تو دفتر خودم خواب بودم
سلامی دوباره خوبین خوشین
چع زود اپ کردم من نمونم
عسل به عشقه خودت اپ کردم 😂😂
YOU ARE READING
༻𝑴𝒚 𝑩𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍 𝑺𝒑𝒐𝒖𝒔𝒆༺
Fanfiction{ژانر:رومنس/درام/اسمات} {آپ:معلوم نیست} {کاپل:کوکمین} {خلاصه : کوک:عزیزم میشه یکم دیگه بغلت کنم خواهش میکنم یکم بیشتر تو بغلم بمون جمین؛ کوک بس کن دیگه داره دیرت میشه تازه خوشم نمیاد بچه ها با صدای ما بیدار شن کوک:اونا بیدار نمیشن یکم بیشتر لطفا} {...