p.t 19

582 102 7
                                    


جونگ کوک:یکم عصابم خورده اون پسره تمین چرا باید با جیمین زندگی کنه باید زودتر دست به کار بشم تا دیر نشده

(جیمین)
توی این مدت تعطیلی کریسمس جای نرفتم و همش توی خونه بودم داشت به معنای واقعی کلمه توی خونه میپوسیدم همش دنبال هیجان ویه اتفاق جالب بودم ولی هیچ خبری نبود این تمین کله خرم که فقط هرجا گیر میاره میگیره میخوابه اگه خرس قطبی بود مطمئنم تا اخر عمرش خواب بود حتی برای شکارم بیدار نمیشد داشتم حرص میخوردم که گوشیم زنگ خورد

جیمین:الو اوه حالتون چطوره البته البته میام خیلی ممنون که بهم اطلاع دادین

جیمین:ای کاش همه ی ارزوهام اینقدر زد براورده میشد رفتم سمت کمد تا لباسای گرم بپوشم که تمین بلند شد توی جاش نشست

تمین:کجا بدون من

جیمین:اعماق جهنم میای

تمین:نه من از گرما زیاد خوشم نمیاد خودت تنها برو

جیمین:الان با پا میام توی روده هات

تمین:نه جون هرکی دوست داری خیلی بی جنبه شدی تازگیا

جیمین:یکی از دوستام تو کارخونه دعوتم کرد تا باهم بریم بیرون یکم بگردیم ویه چندتا حساب که باید قبل کریسمس انجامش میدادیم انجام بدیم

تمین:اوکی برو ولی مراقب خودت باش من خیلی روت حساسم

جیمین:بگیر بمیر بابا واسه من گنده بازی درنیار

هوا نصبت به روزای قبل خوبه پس پیاده میرم تا از منظره لذت ببرموقتی با دوستم کارامونو انجام دادیم دیگه هوا تاریک شده بود داشتم برمی گشتم که هوای یه دفعه سرد شد برف شروع به باریدن کردن وسوز خیلی وحشتناکی میومد که استخون های ادم خورد میکرد

اون لحظه فهمیدم که اشتباه کردم که پیاده اومدم هر چقدر وایستادم تا یه اتوبوس یا تاکسی گیر بیارم ولی حتی یه خرم پر نمیزد چه برسه به تا کسی ناامید شدم روی نیمکت ایستگاه اتوبوس نشستم لبه های پالتومو بالا اوردم روی بینیم کشیدم توی خودم جمع شده بود که صدای بوق ماشین شنیدم

(جونگ کوک)

داشتم از جلوی ایستگاه اتوبوس رد میشدم دیدم یه نفر خودشو از سرما زیاد جمع کرده دلم براش سوخت بوق زدم تا سوار بشه وقتی سرشو بالا اورد دیدم جیمینه درو باز کردم رفتم سمتش کمک کردم سوار ماشین بشه بخاری روشن کردم تا گرم بشه وقتی گرم شد ازش پرسیدم که اینجا چی کار میکنه گفت حوصلش سر رفته بود اومده بود تا با دوستش یکم وقت بگذرونه چون ادرس خونشون بلد نبودم و اونم اصلا حواسش نبود من سمت خونه خودم رانندگی کردم

(جیمین)

انقدر سردم بود که فقط حواستم به گرم کردن خودم بود و اصلا متوجه نشدم کی از کوچه که به خونه راه داره رد شدیم وقتی به خودم اومدم دیدم جلوی درخونه رئیس کارخونه هستیم و داره ریموت در میزنه تا بریم داخل شکه شدم چسبیدم به صندلی و برگشتم سمتش

༻𝑴𝒚 𝑩𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍 𝑺𝒑𝒐𝒖𝒔𝒆༺Where stories live. Discover now