Eleven

305 46 1
                                    

لونا: قابلی نداشت من برم به بقیه هم سر بزنم!

+باشه! لبخندی زدم! نگاهم داشت میچرخید که به چشمای دراکو گره خورد! نمیدونم چرا تپش قلبم بالا رفت!سرمو پایین گرفتم! دیگه روم نمیشد تو چشماش نگا کنم! بغض عجیبی گلوم رو گرفت! آروم بالش سرمو گذاشتم و به یه گوشه خیره شدم!

_مطمئنم از دستم ناراحته! با اون قضاوتی که کردمش هر خری باشه ناراحت میشه! باید یه فکر اساسی کنم! با یه چیزی از دلش دربیارم!هری بیشتر چی دوست داره؟! هوممممم کتاب؟! نه فکر نکنم! خرس و چیز های کیوت هم که زیاد تو نخش نیست! اهاااااااا چاقوم رو میدم! ولی بابام دهنمو سرویس میکنه! تو فکر عمیقی فرو رفتم!.....

هرماینی: همچنان سرم درد میکرد! یادمه یهو فشارم افتاد و دیگه چیزی یادم نیست! به دور و بر نگاهی انداختم! همه چلاق یه گوشه افتاده بودن! چیشد آخرش بردیم یا باختیم؟!پووفففف سرم واقعا تیر میکشه توان باز نگه داشتن چشمامو نداشتم پلکام سنگین شد و....

"همراه پرفسور مک گوناگال وارد بهداری شدیم!

مک:لونا بچه‌ها به هوش نیومدن؟!

لونا:خیر پرفسور!

" سرمو پایین گرفتم من بازم شرمندم!

مک: آقای اُلیور این چه حرفیه تقصیر شما که نیست!

لونا: رفتم نزدیکشون چیزی شده؟!

مک: نه دخترم! ایشون یکی از دبیر های مدرسه استارز هستن! از اونجا انداختنش بیرون چون پسر عموش گیلبرت ردار هستش! و چون گیلبرت و الکس رو دیگه به مدرسه اونجا راه نمیدن و دشمنی دارن ایشون هم انداختن بیرون!

لونا: چه بد! واقعا متاسفم آقای ردار!

الیور: ممنون!

مک: پس لطفا شما اینجا باشید تا من برگردم! از بهداری خارج شدم....

لونا: معلمی شغل خوبیه!

الیور: راستش نه! بزور خانوادم معلم شدم!

لونا: چه بد! ولی امیدوارم موفق باشید!

الیور: ممنون!

رون: چشمامو باز کردم و شروع کردم به ناله کردن! آییییییییییییییییییی آییییییی خدایا قلبممممممم! قلبم درد میکنههههههه!!

+همه سمت رون رفتن و لونا پرستار رو صدا زد منم با عجله رفتم پیشش رون! چیشده حالت خوبه؟!

رون:نههههههه قلبم درد میکنه! دلم کمپوت میخواد آییییییی!

لونا: با تعجب نگاش کردم! قلبت درد میکنه چه ربطی به کمپوت داره!

رون: ربطش رو بهت میگم! برو یه کمپوت بیار!

لونا: کنار میز داخل بشقاب کمپوت گیلاس بود دادم بهش!

رون: همشون یه جا بلعیدم! لبخند ژکوندی زدم! دیدی خب شدم!

+همه زدیم زیر خنده! نگاهی به ته بهداری انداختم دراکو خوابش برده بود! رفتم سمتش و وایسادم بالا سرش! دلم واسه عطر تنش و لباش تنگ شده بود! آروم پتو رو روش کشیدم!

_مچ دستش رو محکم گرفتم!

+یهو از جام پریدم! اینکه بیداره!

_جناب پاتح خیلی بهم بده کاری!

+سرمو پایین گرفتم! میدونم معذرت میخوام!

_امشب ساعت 12 توی دستشویی اسلیترین میبینمت! نباشی جلو همه میچلونمت!

+خندیدم باشه!

_بوسه ای روی دستش زدم! (😍😭) معذرت میخوام! باید از خودت می‌پرسیدم!

+لبخندی زدم! اشکالی نداره مهم اینه که الان با همیم منم متاسفم باید بهت میگفتم!

_لبخندی زدم و دستشو ول کردم!

+دوباره سمت بچه‌ها بر گشتم! اکثرا بیدار شده بودن و ناله میکردن! سمت هرماینی رفتم چطوری خواهر! لبخندی زدم!

هرماینی: بزور لبخند زدم! الان حالم بهتره!.....

Big Secret|drarryWhere stories live. Discover now