Twenty Five

253 39 0
                                    

+پشتمو کردم بهش و روبه در ورودی چرخیدم!

_هری!

+هوم؟!

_اگه یه روز ازت خواستگاری کردم! با من ازدواج میکنی!

+آمممممم خب! اون موقع همه می‌فهمن!

_خب به درک!

+آمممممم خب! خبببببب! معلومه قبول میکنم! ولی بریم یه جایی که هیچچچچ کس نفهمه باشه؟!

_واقعاااااااا!!! باشه باشه! از پشت محکم بغلش کردم!

+آخ یواش بابا خندیدم!.... بعد از چند دقیقه تو همون حالت بودیم خوابمون برد!.........

دوهفته بعد! ⏭

دامبلدور: دستی به ریش تا گردنم کشیدم و گفتم! اونجا خوش گذشت؟!

_چشمام روی ریش نصفش میچرخید! ب... بله! جاتون خالی!

+حال پرفسور خوب شده؟!

دامبلدور: بله عالین! در جریان هستید که چه گند هایی زدید! حالا من ریشم رو فاکتور میگیرم چون تقصیر در بود! ولی بقیش!...... امتحان هم که میگید دفتر و کتاب هاتون رو آب برده نخوندیم! چیکار کنم با شما؟؟؟؟

_یه فرصت دوباره!!!

+آره پرفسور لطفاااااا!

دامبلدور: اخراج موقت!!! دراکو تشریف میبری خونه 2 هفته پیش همون باباجونت که سنگتو به سینه میزنه!

_پرفسور توهین نکن دیگه!!! درضمن هری رو هم با خودم میبرم وگرنه باید با موهات هم خدافظی کنی!

دامبلدور: تهدید میکنی؟! بی‌تربیت!

+خب پرفسور منکه خانواده ندارم! از الکی خودمو غمگین نشون دادم!

دامبلدور :خیلی خب! برگه اخراج موقت رو روی میز کوبیدم!.......!!!

+چمدونم رو دادم اون یکی دستم! ای کاش خدافظی میکردیم از بچه ها حداقل!!!

_دیگه نشد دیگه بیخیال!! دم هاگوارتز منتظر بودیم!!

+امیدوارم با بابات کنار بیام!!!

_ایشالا!.... قطار رسید و سوار شدیم توی یکی از کوپه ها رفتیم!!!!

+از پنجره به بیرون نگاه می کردم! امیدوارم اتفاقات خوبی بیوفته!........

_از دروازه خونه رد شدیم و رفتیم تو! مَگی خدمتکار خونه با یه لبخند چندشی نگامون می‌کرد! سلام مَگی!

مگی:سلام آقای مالفوی کوچک خوش آمدید!

+سلام!

مگی: سلام! شما هم خوش آمدی! وسیله هاشو رو ازشون گرفتم و به داخل فرستادمشون!

نارسیسا: با دیدن دراکو از جام بلند شدم و به سمتش رفتم! محکم تو آغوشم گرفتمش! محکم سرش رو بوسیدم! عزیزم دلم واست خیلی تنگ شده بود!

_آی مامان خفه شدم! آره دله منم تنگ شده بود!

+با لبخند مثل این اسکلا نگاشون میکردم!

نارسیسا: ازش جدا شدمو و اون یکی پسر رو محکم گرفتم! تو باید هری پاتر باشی درسته؟!

+بله بله!

نارسیسا: ازش جدا شدم! خیلی خوش اومدی!

لوسیوس: تو خودت اضافی این کیه ورداشتی آوردی؟!

نارسیسا: داره خوش آمد گویی میکنه! چشم غره ای رفتم! هری جان تو برو بالا یه اتاق انتخاب کن اونجا بمون تا مگی وسیله هاتو واست بیاره! هر اتاقی رو که دوست داشتی بردار!

+لبخندی زدم! باشه ممنونم! سمت بالا حرکت کردم!...

لوسیوس: با عصبانیت رفتم سمتش! مدرسه رو بهم ریختی اخراج موقت شدی! نیشت هم بازه؟!

_خب چیکار کنم بابا! نوجوونی کرم ریختن داره دیگه!

لوسیوس: تو خودت کرمی!

نارسیسا: کافیه! دراکو عزیزم برودنبال دوستت گم نشه!

_باشه!! سمت راه پله ها رفتم!

+همه اتاق هارو گشتم! همشون ستشون سیاه و تاریک بود! رسیدم به یه اتاق و رفتم تو! سفید و سورمه ای بود! همه چیز کامل بود و بوی بلوبری و نارگیل میومد! پرده هاشو کنار زده بودن و نور می تابید! تخت دو نفره سلطنتی داشت! روش پهن شدم! چه بوی خوبییییی میدههه! من همین جارو ورمیدارم!

_اتاق هارو گشتم هری توشون نبود! عه دره اتاق من چرا بازه! رفتم تو اتاق با هریه پهن شده روی تخت مواجه شدم! تو چرا اومدی اینجا؟!

+مامانت گفت هر کدومو دوست داری وردار! منم این اتاقو دوست دارم خیلیییییییییییییی خوبه!!!

_این اتاق منه پر رو خان!

+خب الان دیگه اتاق منه!

_سمت حمله کردم و با بالش زدم تو سرش! پاشووووووو من روی تختم حساسمممممم!

+منم یه بالش ورداشتم و کوبیدم تو سرش! الان دیگه تخته منههههههه!

لوسیوس: صداشون تا پایین میومد!!! از روی تاسف سرمو تکون دادم!

مگی: خدای من چخبره!

_اومده تو اتاقم میگه ماله منه!

+من اول اومدم!

_چی میگی من از اول عمرم تو این اتاق بزرگ شدم!

مگی:دعوا نکنید! تخت و اتاق بزرگه! باهم استفاده کنید!

+فکر خوبیه!

_آی خدایا!

مگی: وسیله هارو زمین گذاشتم! اینم وسیله هاتون! بعد خارج شدم!......

Big Secret|drarryOù les histoires vivent. Découvrez maintenant