Thirty Three

239 32 4
                                    

صبح🌝

_چشمامو باز کردم که چشای هری زل زده بود بهم! یهو از جام پریدم! واااااییییییی ترسیدم هری!

+خندیدم! آخه صبحا پا میشی چشمات رنگش پر رنگ تره خواستم شاهد طلوع این خورشید آبی باشم!

_خندیدم! دیوونه! وخیز بریم صبحونه!.....

+از پله ها پایین رفتیم!

نارسیسا: با لبخند نگاشون کردم! صبح بخیر!

_صبح بخیر مامی!

+صبح بخیر خانم مالفوی!دابی رو روی یکی از صندلی ها دیدم! لبخندی زدم!

_نشستیم روی صندلی ها! آی مامان دارم میمیرم بگو مگی صبحونه رو بیاره!

نارسیسا: خندیدم این پسره شکموی منو میبینی؟! هر دقیقه گشنشه!

_کو بابا! حالا یبار گرسنم شده!

نارسیسا: خندیدم آره! اون موقع هایی هم که هری نبود رو یادمه! دیس غذا خالی میشد!

+هری خندیدم ولی خب قابلیت چاق شدن نداره!

نارسیسا: آره! شانس آورده!

_پوکر نگاشون میکردم! بابای مسخرم کو؟

نارسیسا: عه! پدرته اینجوری پشت سرش حرف نزن! کار داشت رفت به کارهاش رسیدگی کنه!

_اهام!

مگی: سینی صبحونه رو روی میز گذاشتم! بفرمایید!

دابی: خاله! ام ببخشید یعنی خانم مالفوی اجازه هست که!....

نارسیسا: دابی همون خاله صدا کن مشکلی نداره! بله توام میتونی بخوری! لبخندی زدم!

_لقمه رو توی دهنم گذاشتم! آرهدابیمامانممثلبابامنیست!

+مشغول خوردن شدم! دراکو بخور بعد حرف بزن!

نارسیسا: هنوز این عادتت رو ترک نکردی؟!

_به سرمو به نشانه نه تکون دادم!

+خندیدم! به زودی ترک میکنه!

نارسیسا: خندیدم!!.....

+بعد خوردن صبحونه توی پذیرایی روی مبل ها ولو شدیم!

نارسیسا: روی صندلیه مخصوصم نشستم و مشغول مطالعه کردن شدم!

_بیا بریم تو باغ یه چند تا گیاه نشونت بدم!

+اوکی! سمت حیاط رفتیم!.....

نارسیسا: با لبخند نگاشون میکردم!

_بردمش سمت باغچه! خیلی خب اینا گیاه های مخصوص منن!

+مخصوص تو؟!

_آره! هیچ کس حق نداره بهشون دست بزنه! چون خیلی کم یابن! اینارو می‌ریزی توی آب میشه نوشیدنی آلوئهورا!!!

+چه جالب!

_دوتا کندم! ولی خب تو فرق داری! بیا بریم بزنیم تو رگ!

+لبخند ژکوندی زدم و رفتیم داخل!

_دوتا لیوان آوردم و آب ریختم توشون! گیاه هارو داخلشون انداختم و مشغول هم زدنشون شدم!

+یکی از لیوان هارو ورداشتم!

_خیلی حالا بیا بخوریم 123!

+دوتایی لیوان رو سر کشیدیم!

_لیوان رو آوردم پایین! وایی مامان خیلی خوب بود!

+آره خیلی!

دابی:ارباب نگا کنید واستون گل چیدم!

+اوه دابی ممنونم! گل رو ازش گرفتم!

_خیلی خب خود شيرينی کردی؟! حالا برو،!

+وایسا وایسا ببینم! جناب مالفوی حسودیش شده؟!

_نخیر!

+چرا چرا حسودیت شده!

Big Secret|drarryTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang