Eight

324 45 0
                                    

+بعد از اینکه به زور آب و شیرینی به خوردم دادن راضی شد بیایم بیرون! فقط دنبال راهی بودم که دراکو رو ببینم و باهاش حرف بزنم! و از شر این خلاص بشم توی این راه باید هرماینی رو هم نجات بدم!.........

گیلبرت: اوه سلام فرگوس چطوری!؟

الکس: سلام ردار عالی!! دست هری رو توی دستم قفل کردم!

گیلبرت: آره دیگه! دزدیدن عشق دیگران چه حالی میده اشغال؟؟خیلی حال میده مگه نه؟!

الکس: لبخندم محو شد سمتش حجوم بردم و محکم یقشو گرفتم! بهت صد بار گفتم دور دست و پای من نباش جاسوس مگه نگفتم؟!.....

+از فرصت استفاده کردم و پابه فرار گذاشتم! تا میتونستم دویدم! به آخرین طبقه مدرسه رسیدم! نفسم داشت بند میومد روی زمين پلاس شدم!

هرماینی: چشمم به هری افتاد! خودمو تکون تکون دادم و سر و صدا کردم تا متوجه من بشه!

+یه صدای اومد! سریع از جام پریدم! نگاهی به یکی از ستون ها کردم طناب پیچ شده بود! کمی جلو تر رفتم و با دیدن هرماینی سر جام خشک شدم! خدایا پیداش کردم! دستو پاشو بسته بودن و دهنش هم بسته بود! سریع آزادش کردم! هرماینی هرماینی حالت خوبه؟!

هرماینی: نفس نفس میزدم! ه... هری! تو منو از کجا پیدا کردی؟!

+خ... خیلی شانسی!

هرماینی: از جام بلند شدم! پاشو زود بریم پرفسور دامبلدور بگیم! زود باش!

+باشه، همراه هرماینی سمت اتاق پرفسور دامبلدور رفتیم........

پانسی: دراکو توام بیا یه چیزی بخور جون بگیری! کلی خون ازت رفته!

_با بغض گفتم پانسی لطفا هیچی نگو الان واقعا لازم دارم تنها باشم

پانسی: باشه!

رون: اون نمیخوره! بده من حداقل!

پانسی: ویزلی تو چقدر شکمویی!

رون: نخیرم نیستم!

_سمت حیاط حرکت کردم صدا های دورم مبهم بود و تار میدیدم گلوم داشت از بغض میترکید! حال قلبم هم بدتر از خودم بود سرم پایین بود که یهو محکم خوردم به یکی با چشمای پر اشکم سرمو بالا آوردم!

جکسون: ه... ه... هی سلام دراکو! آمممممم حالت خوبه؟!

_نه بیا کنار دارم میرم!

جکسون: آمممممم باشه! راستی خواستم بگم با یه پسری دوست شدم! لبخندی زدم! فکر کنم اونم منو دوست داره!

_لبخند تلخی زدم موفق باشی! از پله ها پایین رفتم و به سمت حیاط حرکت کردم.

گیلبرت: به مالفوی نگاه می کردم! بهتره یه کاری بکنم! این الکس اشغال هر جا که میره گند میزنه بهش! دنبال دراکو رفتم.

_بالاخره رسیدم و زیر درخت همیشگی نشستم، تمام خاطرات کنار درختمون یادم اومد! اشکی از چشمام چکید!

گیلبرت: مالفوی بلند شو اشک تمساح نریز بلند شو بریم این گند رو درستش کنیم پاشو!

_برو بمیر ردار حوصله خودمو ندارم!

گیلبرت: پاشو!

_برو بمیر!

گیلبرت: میگم پاشوووووووو!

_چته احمق!.......

Big Secret|drarryTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon