+بلند شدمو دابی رو ورداشتیم و رفتیم سمت عمارت مالفوی!.......
_دوباره بلند تر داد زدم! هیچ خری خونه نیست؟!
+دراکو بیخیال شو دیگه! صدباره داری صدا میزنی کسی نیست دیگه!
_آخه مگی هم نیست خیلی عجیبه!
+آخه این عمارت انقدر بزرگه که یه آدم گنده توش گم میشه! ول کن بابا حتما همین جاهاست!
_اوکی! بپر بریم بالا! سمت پله ها!
+دنبالش رفتم! اها راستی دابی هر جا که خواستی برو!
دابی: ممنونم ارباب! سمت زیر زمین رفتم!
_روی تخت ولو شدم پووفففف خدایا مردیمممممم!!!
+خندیدم و کنارش دراز کشیدم!با لبخند نگاش کردم! بابت امروز ممنونم دراک!
_لبخندی ژکوندی زدم! قابلی نداشت منتظر جبرانم! خندیدم!
+خندیدم خب من سوپرایز کردنم تقریبا خرابه! ولی سعیمو میکنم!
_اوکی! من برم یه دوش بگیرم برمیگردم!
+باشه منم لباس هامو عوض می کنم!
_حولمو ورداشتم و مدل رابین هودی سوت زنان سمت حموم رفتم!!!
+لباس هامو عوض کردم و نشستم پای کتاب و دفترم!
نیم ساعت بعد🕛
_حوله سفید رنگمو پوشیدم و اومدم بیرون و چپیدم تو اتاق!!
+نگاهی بهش انداختم! چه عجب من یه دور درسمم تموم کردم!
_روی تخت ولو شدمو دستمو زیر سرم گذاشتم! من یه دور اونجا کنسرت جهانی میذارم!
+خندیدم حیف دور بودی صداتو نشنیدم!
_هوممممم حیف شد!
+دوباره سرمو بردم تو کتاب!!!
_چی میخونی؟!
+جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنها! کتاب جالبیه!
_پووفففف چه الافی خدایا!
+دلم خواست یکم کرم بریزم! کتاب رو بستم و به طور نا محسوس فوک سفید رنگ نرمالوی زیر تخت رو ورداشتم و پریدم روی تخت!
_یواش بابا جان تخت شکست! اونو از کجا پیدا کردی؟!
+هوممممم خوشگله؟! ماله توعه؟!
_با اجازت! اونو پدر پدرم وقتی چشمامو باز کردم انداخت تو صورتم! از بچگی باهامه! شبا میذارمش لای گردنم!
+پس چرا نیاوردیش هاگوارتز!!
_من با این عظمتم فوک بیارم هاگوارتز؟؟ اونم من!! ؟
+خندیدم بله!! یادم نبود شما شاهزاده مغرور اسلیترین هستی!
_خندیدم برو عمتو مسخره کن!
+بوی نارگیل میده زیادی هم نرمه!
_آره! خیلی خب بدش نابودش نکن!
+از تخت پریدم پایین! میدم به شرط اینکه چاقو سبزه بود؟! اونو بدی!!
_ای خدا لعنتت کنه! افتادم دنبالش!
+پابه فرار گذاشتم!
_وایسا هری! بگیرمت زنده نموندییییی!!!
+یه فُکه دیگه گدااااااااا! پریدم تو پذیرایی!
_حولمو سفت کردم! گدا عمته! اون یادگاریه!
+بیا بگیرش خب!
_نفسم داشت بند میومد آخخخخخخخ هری از دست توووووو!
+یه راه پله اون طرف بود میانبر بود سمت اتاقا! سریع دویدم سمتش و ازش بالا رفتم!!!
_آییییییی نفسم داشت بند میومد! وایسا هرییییییی! بزور از پله ها بالا رفتم!
+چپیدم تو اتاق و روی تخت ولو شدم! زدم زیر خنده! داری پیر میشی آقای مالفوی!
_رفتم تو اتاق و روی تخت پلاس شدم! نفس نفس میزدم! خ.... خ.... خ.... داااااااا! از دست ت..... ت.... تو!!!
+سمتش چرخیدم و یا خنده نگاش کردم فوک رو گرفتم سمتش! بیا اینم فوکت پیره مرد!
_فوک رو گرفتمو پایین تخت گذاشتم! هنوز نفسم بالا نیومده بود!
+خندیدم چیزی میخوای بهت بدم بهتر بشی؟!
_نفس عمیقی کشیدم و چسبوندمش به خودم! اوم آره خودتو میخوام!........