Twenty Eight

245 34 1
                                    

+بلند شدمو دابی رو ورداشتیم و رفتیم سمت عمارت مالفوی!.......

_دوباره بلند تر داد زدم! هیچ خری خونه نیست؟!

+دراکو بیخیال شو دیگه! صدباره داری صدا میزنی کسی نیست دیگه!

_آخه مگی هم نیست خیلی عجیبه!

+آخه این عمارت انقدر بزرگه که یه آدم گنده توش گم میشه! ول کن بابا حتما همین جاهاست!

_اوکی! بپر بریم بالا! سمت پله ها!

+دنبالش رفتم! اها راستی دابی هر جا که خواستی برو!

دابی: ممنونم ارباب! سمت زیر زمین رفتم!

_روی تخت ولو شدم پووفففف خدایا مردیمممممم!!!

+خندیدم و کنارش دراز کشیدم!با لبخند نگاش کردم! بابت امروز ممنونم دراک!

_لبخندی ژکوندی زدم! قابلی نداشت منتظر جبرانم! خندیدم!

+خندیدم خب من سوپرایز کردنم تقریبا خرابه! ولی سعیمو میکنم!

_اوکی! من برم یه دوش بگیرم برمیگردم!

+باشه منم لباس هامو عوض می کنم!

_حولمو ورداشتم و مدل رابین هودی سوت زنان سمت حموم رفتم!!!

+لباس هامو عوض کردم و نشستم پای کتاب و دفترم!

نیم ساعت بعد🕛

_حوله سفید رنگمو پوشیدم و اومدم بیرون و چپیدم تو اتاق!!

+نگاهی بهش انداختم! چه عجب من یه دور درسمم تموم کردم!

_روی تخت ولو شدمو دستمو زیر سرم گذاشتم! من یه دور اونجا کنسرت جهانی میذارم!

+خندیدم حیف دور بودی صداتو نشنیدم!

_هوممممم حیف شد!

+دوباره سرمو بردم تو کتاب!!!

_چی میخونی؟!

+جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنها! کتاب جالبیه!

_پووفففف چه الافی خدایا!

+دلم خواست یکم کرم بریزم! کتاب رو بستم و به طور نا محسوس فوک سفید رنگ نرمالوی زیر تخت رو ورداشتم و پریدم روی تخت!

_یواش بابا جان تخت شکست! اونو از کجا پیدا کردی؟!

+هوممممم خوشگله؟! ماله توعه؟!

_با اجازت! اونو پدر پدرم وقتی چشمامو باز کردم انداخت تو صورتم! از بچگی باهامه! شبا میذارمش لای گردنم!

+پس چرا نیاوردیش هاگوارتز!!

_من با این عظمتم فوک بیارم هاگوارتز؟؟ اونم من!! ؟

+خندیدم بله!! یادم نبود شما شاهزاده مغرور اسلیترین هستی!

_خندیدم برو عمتو مسخره کن!

+بوی نارگیل میده زیادی هم نرمه!

_آره! خیلی خب بدش نابودش نکن!

+از تخت پریدم پایین! میدم به شرط اینکه چاقو سبزه بود؟! اونو بدی!!

_ای خدا لعنتت کنه! افتادم دنبالش!

+پابه فرار گذاشتم!

_وایسا هری! بگیرمت زنده نموندییییی!!!

+یه فُکه دیگه گدااااااااا! پریدم تو پذیرایی!

_حولمو سفت کردم! گدا عمته! اون یادگاریه!

+بیا بگیرش خب!

_نفسم داشت بند میومد آخخخخخخخ هری از دست توووووو!

+یه راه پله اون طرف بود میانبر بود سمت اتاقا! سریع دویدم سمتش و ازش بالا رفتم!!!

_آییییییی نفسم داشت بند میومد! وایسا هرییییییی! بزور از پله ها بالا رفتم!

+چپیدم تو اتاق و روی تخت ولو شدم! زدم زیر خنده! داری پیر میشی آقای مالفوی!

_رفتم تو اتاق و روی تخت پلاس شدم! نفس نفس میزدم! خ.... خ.... خ.... داااااااا! از دست ت..... ت.... تو!!!

+سمتش چرخیدم و یا خنده نگاش کردم فوک رو گرفتم سمتش! بیا اینم فوکت پیره مرد!

_فوک رو گرفتمو پایین تخت گذاشتم! هنوز نفسم بالا نیومده بود!

+خندیدم چیزی میخوای بهت بدم بهتر بشی؟!

_نفس عمیقی کشیدم و چسبوندمش به خودم! اوم آره خودتو میخوام!........

Big Secret|drarryWhere stories live. Discover now