Thirty Eight

245 30 2
                                    

دابی: ارباب حالا کجا میریم؟؟!

_نمیدونم شاید هاگوارتز منه بچه یتیم رو قبول کردن! ولی اول باید هری رو پیدا کنم! نفس عمیقی پر از بغض و درد کشیدم!.........

+گریه هام بند اومده بود! به سقف خیره شده بودم!همه جام درد میکرد! بزور از جام بلند شدم! کمی به دور و اطراف نگاه کردم! هیچ راه فراری نیست!......

رون:آی سرم خدایاااااا!

هرماینی: حالت خوبه رون؟!

رون:ه.... ه.... ه!

هرماینی: من اینجام! میخوای بگی هرماینی ؟!

رون:هَ...هَ!

هرماینی: گشنته تشنته؟!

اُلیور:هری؟!

رون:آرهههههه! ه.... هری! پشت پنجره کلاس بود! خودم دیدمش!

هرماینی: غیر ممکنه! اون اخراج موقت شده با مالفوی!

اُلیور: میرم بررسی میکنم بر میگردم!سمت حیاط مدرسه رفتم! نگاه کوتاهی انداختم! خبری نبود! سمت مدرسه برگشتم! وسط راهرو با فرگوس برخوردم!

الکس: زکی! بیکاری چطوره جناب ردار؟

الیور: خوبه خدا به زبونت کاری نداشته هیچ قشنگ تر هم شده! در ضمن فعلا من الافم نه تو!

الکس: اینجا چیکار میکنی؟؟ دنبال کی میگردی؟!

الیور: نزدیکش شدم و دم گوشش زمزمه کردم! دنبال قبرت بودم‌! ولی متأسفانه زنده پیدات کردم! شونم رو محکم بهش کوبیدم و رد شدم!

الکس: دندون هامو روی هم فشردم! حالم گرفته بود! فقط یه چیزی میتونست الان آرومم کنه!... هری!...

+همچنان بیخیال نشده بودم! دنبال راه فراری بودم...! گوشه لبم میسوخت و بدنم درد میکرد! نا امید به یه گوشه تکیه دادم! که یهو در باز شد! با دیدن چهره الکس انگار آب سرد ریختن روم!

الکس: برده عروسک من چطوره؟!

+عوضی!

الکس:نزدیکش شدم و کنارش زانو زدم و چونشو محکم گرفتم! چرا برگشتی؟؟ مگه 2 هفته گذشته؟؟؟ دوست پسر سک*سی تر از خودت کجاست؟ لابد بهت خیانت کرده هوم؟؟ یا فرار کردی؟!

+هیچ کدوم! فقط واسه آزمایش اینجا تله پورت کردم!

الکس : اون وقت چجوری؟!

+یهو یاد پرفسور دامبلدور افتادم که موقعی که ريشش گیر کرد گفت درو از اون طرف بکشید!!!!! یعنی باز میشه؟!

الکس: گردنشو کشیدم جلو!!! با توام! میگم چجوری ؟!

+با چوب دستیم!!!

الکس: یادم بده!!

+باید ولم کنی اینجوری نمیتونم!

الکس: پوفی کشیدم و یه متر ازش فاصله گرفتم!

+سریع از فرصت استفاده کردم و سمت در حمله کردم! با تمام توانم کشیدمش که باز شد!

الکس: ای عوضی! سمتش هجوم بروم!

+سریع خارج شدم و محکم بستمش! سمت اتاق پرفسور دامبلدور دویدم!.......

_همراه دابی توی قطار نشسته بودیم! حالم از خودم بهم می‌خورد! الان فقط تنها دقدقم این بود هری رو واسم پیدا کنن! البته شک ندارم بابام به اسیری گرفته باشتش!......

+نفس نفس میزدم! داشتم میمردم دیگه در زدم و چپیدم تو اتاق!!!

دامبلدور: یکهو از جام پریدم! هری پاتر؟؟!! اینجا چه میکنی؟!

+س...... س...... سلام! آهههههه پرفسور د..... دارم م..... م...... میمیرم!

دامبلدور: کمی آب جلوش گذاشتم! خیلی خب بشین ببینم چیشده!

+نشستم و سریع آب رو سر کشیدم و کل ماجرا رو گفتم!.........

دامبلدور: مشکلی نیست برت میگردونیم عمارت مالفوی!حساب اون فرگوس رو هم می‌رسیم!

+ممنون!صدای در اومد و یکی داخل شد!

*پرفسور دریکو مالفوی همراه با یه جن و کلی وسیله اومده میگه من یه یتیمم! به دادم برسید!

دامبلدور: یعنی چه! بفرستش داخل ببینم!

_همراه دابی رفتیم تو! دیگه وسیله ها موند بیرون! سلام!

+از جام بلند شدم! سلام دراک!

_عههههههههه! تو اینجایی! لبت چیشده!? چرا انگار یه جوری که باهات دعوا کردن!

+لبخند تلخی زدم! چیزی نیست!

_منم نشستم و از سیر تا پیاز ماجرا رو تعریف کردم!

دامبلدور : این چه وضعشه! این چه کاری بود کردی پسرم! من الان با این بچه جن چکار کنم!

+بچه خوبیه!

_آره فقط زیادی خود شیرینه! آسمون به زمین بیاد منننننننن پامو توی خونه ی مالفوی ها نمیزارممممممممم!

دابی: عمو میشه یکی از این شکلات ها بردارم؟!

دامبلدور:😐 بردار!

دابی: لبخندی زدم و یکی برداشتم!

+لطفا پیشتون بمونه آخر هفته ها میام دنبالش بهش میرسم و میبرمش حموم!

_خواهش میکنم پرفسور گوه خوردیم! قول میدیم شاگرد اول های مدرسه هاگوارتز بشیم!

دامبلدور: عینکمو درآوردم و روی میز گذاشتم! ببینیم و تعریف کنیم!......

Big Secret|drarryDonde viven las historias. Descúbrelo ahora