دابی: ارباب حالا کجا میریم؟؟!
_نمیدونم شاید هاگوارتز منه بچه یتیم رو قبول کردن! ولی اول باید هری رو پیدا کنم! نفس عمیقی پر از بغض و درد کشیدم!.........
+گریه هام بند اومده بود! به سقف خیره شده بودم!همه جام درد میکرد! بزور از جام بلند شدم! کمی به دور و اطراف نگاه کردم! هیچ راه فراری نیست!......
رون:آی سرم خدایاااااا!
هرماینی: حالت خوبه رون؟!
رون:ه.... ه.... ه!
هرماینی: من اینجام! میخوای بگی هرماینی ؟!
رون:هَ...هَ!
هرماینی: گشنته تشنته؟!
اُلیور:هری؟!
رون:آرهههههه! ه.... هری! پشت پنجره کلاس بود! خودم دیدمش!
هرماینی: غیر ممکنه! اون اخراج موقت شده با مالفوی!
اُلیور: میرم بررسی میکنم بر میگردم!سمت حیاط مدرسه رفتم! نگاه کوتاهی انداختم! خبری نبود! سمت مدرسه برگشتم! وسط راهرو با فرگوس برخوردم!
الکس: زکی! بیکاری چطوره جناب ردار؟
الیور: خوبه خدا به زبونت کاری نداشته هیچ قشنگ تر هم شده! در ضمن فعلا من الافم نه تو!
الکس: اینجا چیکار میکنی؟؟ دنبال کی میگردی؟!
الیور: نزدیکش شدم و دم گوشش زمزمه کردم! دنبال قبرت بودم! ولی متأسفانه زنده پیدات کردم! شونم رو محکم بهش کوبیدم و رد شدم!
الکس: دندون هامو روی هم فشردم! حالم گرفته بود! فقط یه چیزی میتونست الان آرومم کنه!... هری!...
+همچنان بیخیال نشده بودم! دنبال راه فراری بودم...! گوشه لبم میسوخت و بدنم درد میکرد! نا امید به یه گوشه تکیه دادم! که یهو در باز شد! با دیدن چهره الکس انگار آب سرد ریختن روم!
الکس: برده عروسک من چطوره؟!
+عوضی!
الکس:نزدیکش شدم و کنارش زانو زدم و چونشو محکم گرفتم! چرا برگشتی؟؟ مگه 2 هفته گذشته؟؟؟ دوست پسر سک*سی تر از خودت کجاست؟ لابد بهت خیانت کرده هوم؟؟ یا فرار کردی؟!
+هیچ کدوم! فقط واسه آزمایش اینجا تله پورت کردم!
الکس : اون وقت چجوری؟!
+یهو یاد پرفسور دامبلدور افتادم که موقعی که ريشش گیر کرد گفت درو از اون طرف بکشید!!!!! یعنی باز میشه؟!
الکس: گردنشو کشیدم جلو!!! با توام! میگم چجوری ؟!
+با چوب دستیم!!!
الکس: یادم بده!!
+باید ولم کنی اینجوری نمیتونم!
الکس: پوفی کشیدم و یه متر ازش فاصله گرفتم!
+سریع از فرصت استفاده کردم و سمت در حمله کردم! با تمام توانم کشیدمش که باز شد!
الکس: ای عوضی! سمتش هجوم بروم!
+سریع خارج شدم و محکم بستمش! سمت اتاق پرفسور دامبلدور دویدم!.......
_همراه دابی توی قطار نشسته بودیم! حالم از خودم بهم میخورد! الان فقط تنها دقدقم این بود هری رو واسم پیدا کنن! البته شک ندارم بابام به اسیری گرفته باشتش!......
+نفس نفس میزدم! داشتم میمردم دیگه در زدم و چپیدم تو اتاق!!!
دامبلدور: یکهو از جام پریدم! هری پاتر؟؟!! اینجا چه میکنی؟!
+س...... س...... سلام! آهههههه پرفسور د..... دارم م..... م...... میمیرم!
دامبلدور: کمی آب جلوش گذاشتم! خیلی خب بشین ببینم چیشده!
+نشستم و سریع آب رو سر کشیدم و کل ماجرا رو گفتم!.........
دامبلدور: مشکلی نیست برت میگردونیم عمارت مالفوی!حساب اون فرگوس رو هم میرسیم!
+ممنون!صدای در اومد و یکی داخل شد!
*پرفسور دریکو مالفوی همراه با یه جن و کلی وسیله اومده میگه من یه یتیمم! به دادم برسید!
دامبلدور: یعنی چه! بفرستش داخل ببینم!
_همراه دابی رفتیم تو! دیگه وسیله ها موند بیرون! سلام!
+از جام بلند شدم! سلام دراک!
_عههههههههه! تو اینجایی! لبت چیشده!? چرا انگار یه جوری که باهات دعوا کردن!
+لبخند تلخی زدم! چیزی نیست!
_منم نشستم و از سیر تا پیاز ماجرا رو تعریف کردم!
دامبلدور : این چه وضعشه! این چه کاری بود کردی پسرم! من الان با این بچه جن چکار کنم!
+بچه خوبیه!
_آره فقط زیادی خود شیرینه! آسمون به زمین بیاد منننننننن پامو توی خونه ی مالفوی ها نمیزارممممممممم!
دابی: عمو میشه یکی از این شکلات ها بردارم؟!
دامبلدور:😐 بردار!
دابی: لبخندی زدم و یکی برداشتم!
+لطفا پیشتون بمونه آخر هفته ها میام دنبالش بهش میرسم و میبرمش حموم!
_خواهش میکنم پرفسور گوه خوردیم! قول میدیم شاگرد اول های مدرسه هاگوارتز بشیم!
دامبلدور: عینکمو درآوردم و روی میز گذاشتم! ببینیم و تعریف کنیم!......