پارت چهارم: مهمان ها

1.6K 144 5
                                    

و جبرانی هفته های گذشته
دومین آپ امروز
لطفا لمس اون ستاره ی کوچولو رو فراموش نکنین

دوستتون دارم
نیاز

---------------------

"خواهش میکنم، من به جای این ویبراتور دیکت رو می خوام... خواهش می کنم..."

تهیونگ همونطور که با چشم های بسته کمرش رو پیچ و تاب داده بود، التماس می‌کرد.

به هر حال جونگ‌کوک انقدر سرش شلوغ بود که نمی تونست جواب بده، چون داشت کبودی های کوچیک روی گردنِ کشیده شده ی تهیونگ رو با دهنش مک میزد. زبونش رو بیرون لغزوند، مارک های صورتی رنگ رو لیس زد و بعد مثل یه خون آشام دوباره دندون هاش رو بهم چفت کرد. تهیونگ هقی کرد، هی باسنش رو بالا می آورد و برجستگی جلوی شلوارش رو واسه به هم خوردن بدن هاشون، به بدن جونگ‌کوک می مالید.

"خ‍... خواهش می کنم. تا الان هشت ساعت شده. لطفا، لطفا، لطفا!"

جونگ‌کوک تهیونگ رو نادیده گرفت، رفت سراغ بوسه های پشت هم گذاشتن روی خط فکش، اطراف گردنش تا ترقوه هاش تا وقتی که دوباره به نوک سینه های تهیونگ برسه. نوک زبون خیسش رو روی پوستش میزد و آروم، دور برآمدگی نیپل تهیونگ رو لیسید تا یه ناله ی بی شرمانه رو از زیر زبونش بیرون بکشه. مک کوتاهی بهش زد و بعد با لب هاش باهاش بازی کرد.

"ج‍... جونگ‌کوک سونبه... ب‍... بسه... بسه... لطفا... اول اون ویبراتور رو بکش بیرون... آهههه... لطفا... اون وسیله رو دربیار..."

ویبراتور و پلاگ هنوز توی باسن تهیونگ بودن. از وقتی که پاشون به آپارتمان تهیونگ رسیده بود، جونگ‌کوک هنوز اون ها رو بیرون نیاورده بود. (به اونجا اومده بودن چون خونه ی تهیونگ به مدرسه نزدیک تر بود و جونگ‌کوک نمی تونست بیشتر صبر کنه.)

وقتی توی ماشین بودن تهیونگ فکر کرد که جونگ‌کوک بالاخره می خواد اون اسباب بازی لعنتی رو بیرون بکشه، ولی این کار رو نکرد. بخاطر همین امیدوار بود که جونگ‌کوک وقتی به پذیرایی خونه اش برسن اون رو بیرون می کشه. ولی بازم این کار رو نکرد. حالا تهیونگ نیم ساعت بود که داشت التماس می کرد چون تنبیه اش تموم شده بود و حالا جایزه اش رو می خواست. جایزه ی شیرینش.

"نههههههههههه، من رو... من رو نبوس... اون اسباب بازی رو...ازم... بکش بیرون...لطفا..."

تهیونگ وقتی جونگ‌کوک سعی کرد تا ازش لب بگیره گفت. سرش رو چرخوند و از دهن جونگ‌کوک دوری کرد.

جونگ‌کوک آروم عقب کشید و همونطور که زمزمه می کرد به گوش تهیونگ نزدیک تر شد.

"نمی تونی صبر کنی، مگه نه؟"

"نه! من کل روز رو منتظر بودم تا به فاکم بدی! خواهش می کنم فقط، دیکت رو بکن توم، خواهش می کنم!"

راز شـورای دانـش آمـوزی - کـتـاب دومDove le storie prendono vita. Scoprilo ora