پارت پنجم: حقیقت ها و دروغ ها

1K 131 9
                                    

سلام مهربونای من
امیدوارم از خوندن این پارت هم لذت ببرین

لمس اون ستاره ی پایین رو فراموش نکنین

دوستتون دارم
نیاز

----------------------------


"متنفرم که اینو میگم، ولی... در حال حاضر ما خیلی وضعمون خوب نیست."

یونگی گفت و آه سنگینی کشید.

تهیونگ مقابل یونگی نشسته بود و داشت پسر رو که با انبوه کاغذهای روی میز کلنجار می رفت، نگاه می کرد؛ قبض آب، تلفن، اخطاریه قطع، نامه اجاره بهای خونه، به همراه اشتراک اینترنت.

"تهیونگ بدبهت شدیم."

یونگی در حالیکه پیشونیش رو با دست فشار میداد، زمزمه کرد.

"ولی من فکر می کردم که والدینمون به همچین چیزایی رسیدگی میکنن. یعنی پول ماهیانه مون رو دیگه نمی فرستن؟"

تهیونگ پرسید.

"آره، جدیدا یه اتفاقی افتاده. و اون ها به من گفتن نمیتونن کمکمون کنن و ما مجبوریم تا یه مدت، خودمون از پس کارهامون بر بیایم."

تهیونگ متوجه هاله ی سیاه رنگ زیر چشم های یونگی شد و باعث شد به خاطر شرایطی که دارند قلبش فشرده بشه. اون اخیرا نتونسته اصلا خوب بخوابه. به خودش گفت و نگاهش رو روی کوه کاغذهایی که کلی عدد با صفرهای زیاد روشون نوشته بود چرخوند.

"اوه که اینطور"

این تنها جواب تهیونگ بود.

"آره، واسه همینه ما کلی قبض پرداخت نشده داریم. من هنوز یکمی پول ته حساب پس‌اندازم دارم. میتونم برای پرداخت اجاره و پول برق ازش استفاده کنیم."

یونگی گفت.

"تو کار نیمه وقت داری، آره؟"

یونگی سرش رو در تایید تکون داد،

"وقتی واسه معلم ها اسلاید کنفرانسشون رو درست میکنم یا برگه های امتحانیشون رو صحیح میکنم و کارای اداریشون رو انجام میدم، بهم پول میدن"

"واااووو، چه باحال!"

یونگی تلاش کرد تا بخاطر تعریف دوستش خیلی ذوق نکنه، ولی خب نتونست.

"ولی خب بقیه ی قبض هامون رو چیکار کنیم؟"

"اونارو... هموز نمیدونم"

یونگی دوباره آهی کشید.

تهیونگ دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه، ولی وقتی فهمید حرف به درد بخوری برای گفتن نداره، دوباره دهنش رو بست.

"اوممم. متاسفم یونگی."

"تقصیر تو نیس"

یه فکری به سر پسر کوچیک تر زد و باعث شد یهو از جاش بلند بشه و به طرف اتاقش بره. یونگی منتظر موند تا برگرده.

راز شـورای دانـش آمـوزی - کـتـاب دومHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin