Wr pov.
از اتاق تهیونگ بیرون زد که کارولوسو جلوش دید
کوک_ چیه؟
کارلوس+ اینجا چیکار میکنی ؟
_برای گشتن تو خونهی خودمم باید بهت جواب پس بدم ؟
+من فقط میخواس..
_دهنتو ببند اوکی ؟ حوصلهی شر و ورای تورو ندارم ۲ ساله دم کونمی ولم کن ۱۰ دقیقه از اینکه بعد چندین سال برگشتم پیش خانوادم لذت ببرم
+من فقط میخوام حواست باشه برای چی اومدیم
_ببین من خودم میدونم باید چجوری وی و شوگا رو از بین ببرم ! اون منو فرستاده چون نقطه ضعفشونم فکر کردی نمیفهمم !
خودشو به کارلوس نزدیک کرد حرفاشو تو صورتش کوبوند
_یا دست از سرم بر میداری یا خودت میدونی چه بلا هایی میتونم سرت بیارم
کارلوس خودسو عقب کشید و خواست بره که با حرف جانگکوک سمتش برگشت
_وسایل مسایلاتو باز نکن چون تو میری هتل
عصبی به سمت جانگکوک رفت
+جین یانگ منو فرستاده حواسم بهت باشه
موهای کارلوسو به سمت پایین کشید جوری که گردنش کامل کج شد
_نذار همینجا جوری بفاکت بدم که تا زمانی که برگردیم نتونی راه بری ! فهمیدی ؟ وقتی میگم میری یعنی میری ، کمتر به یانگ امار بده تا بهتر بکنتت !
بعد از گفتن حرفش موهاشو ول کرد و از پله ها به طبقهی پایین رفت___________________
خب
من برگشتم !
بعد چند وقت ؟؟ ۲ سال !!!
دلم تنگ شده بود
دستم سنگینه راستش برای نوشتن ولی برای شروع خوبه
زندکی انقدر سخت شده که به ادم اجازه نمیده حتی داستان بنویسه
جبران میکنن :))) ❤❤❤
YOU ARE READING
Manquant
Fanfictionجانگکوک، جین و جیمین ۳ تا پسرین که تو پرورشگاه بزرگ شدن ، اما طی یه اتفاق مشکوک پرورشگاه اتیش میگیره و اونا مجبور میشن با اتفاقات جدید رو به رو بشن...