-نه تو نمیتونی اونو ازم بگیری !
+چرا ماریا میتونم خوبم میتونم ، اون بچھ نمیتونھ تو این خانواده باشھھ باید ...جین*جانگکوک؟ ...جانگکوک چشماتو باز کن لطفا
صدای جین تو سرش اکو میشد که باعث شد چشماشو باز کنه
کوک-ھیونگ...
جیمی"ھیونگگگگ بیدار شددد جانگکوک بیدار شد
جین سریع خودشو به جانگکوک رسوند
جین*حالت خوبھ؟
جانگکوک نمیتونست راحت صحبت کنه و مرفاش با ناله همراه بود
کوک-جیھو ھیونگ..
جین سرشو انداخت پایین و از کنار تخت بلند شد و از بیمارستان زد بیرون و رو نیمکت نزدیک ساختمون نشست چون نمیتونست اتفاقی که برای جیهو افتاده رو هضم کنهجین*حتی نتونستم بھش بگم دوسش دارم ، من یھ احمقم
سرشو تو دستاش گرفت و شروع کرد گریھ کردن و خودشو سرزنش میکرد
.
.
پارک•حالت خوبھ جین؟
جین*اقای پارک !
پارک•چیزیت نشده؟
جین*نھ من خوبم
پارک•بخاطر جیھو متاسفم اونم یکی از پسرام بود
جین سعی کرد خودشو قوی نشون بده اما زیادم موفق نبود چون ارزش صداش این اجازه رو بهش نمیداد
جین* حماقت خودش بود نھ شما :(
پارک•اون شجاعت و فداکاریشو ثابت کرد
جین*ھمم (اون منو ول کرد و رفت)
پارک•جین میخواستم یھ چیزی بگم
جین سرشو بالا گرفت و به اقای پارک نگاه کرد
پارک•ما پرورشگاھو از دست دادیم خیلی از بچھ ھا رو ھم ھمین طور با پلیس ھا صحبت کردیم و با مرکز تماس گرفتیم سریعا باید بچھ ھا رو یا بھ پرورشگاه دیگھ منتقل کنیم و بھ اولین خانواده ! فقط یھ چیزی !...تو این پرورشگاه فقط تو و جیھو سنتون بالا بود توام چند ماه دیگھ بھ سن قانونی میرسی !
جین کاملا متوجه منظور اقای پارک شده بود
جین*فھمیدم اقای پارک
پارک •جین میدونی کھ تو مثل پسر خودمی اما مجبورم ..!جین*میفھمم نیازی بھ توضیح نیست اما جانگکوک و جیمین نمیتونن بدون ھم باشن !
پارک•چاره ای نیست کم تر خانواده ای راضی میشه قبول کنه که دوتا پسر بگیره !
جین*من سعی میکنم باھاشون حرف بزنم راضیشون میکنم
پارک•ممنون جینجین سری به نشانه ی خواھش میکنم تکون داد مدیر پرورشگاه ازش دور شد و سمت ساختمون رفت و جین رو با فکرای جدید تنھا گذاشت !
جین*ھھ بد بختیام شروع شد ! دلم خوش بود چندماه دیگھ وقت دارم ... چھ رویا ھایی کھ با جیھو نداشتیم
چشماش با بھ یاد اوردن جیھو پر از اشک شد
صورتشو تو دستاش گرفتو هق زد
نامجون+سلام
با صدای شخصی سریع سرشو بالا گرفت
جین*اھھ سلام
نامجون+خوبین؟
جین*مرسی
نامجون+متاسفم برای اتفاقی کھ براتون افتاد
جین*شما؟
نام+کیم نامجون یکی از پزشکای این بیمارستان ھستم
جین*اھھ ممنون
نامجون+من رو ببخش اما ناخواسته صحبتت رو با اقای پارک شنیدم و البته پروندتون دستمه ..عاام ...چندسالتھ مگھ ؟
جین*١٧ ، ۴ ماه دیگھ ١٨ سالم میشھ !
نامجون+ھممم خوبھ !
جین*چیش خوبھ ؟ اینکھ اواره میشم؟
نامجون+اینطوری نگو!
جین* ُواااه دکتر خیی انگار زندگیتون قشنگھ !
نامجون+اممم بد نیست !
جین*واقعا!؟؟؟هه من دارم بد بخت میشم و شما از اینکھ زندگیتون خوبھ یا نھ میگین؟!
أنت تقرأ
Manquant
أدب الهواةجانگکوک، جین و جیمین ۳ تا پسرین که تو پرورشگاه بزرگ شدن ، اما طی یه اتفاق مشکوک پرورشگاه اتیش میگیره و اونا مجبور میشن با اتفاقات جدید رو به رو بشن...