صدای در اصلی و که شنید چشماشو باز کرد و به سرعت از اتاق خارج شد ، به طبقه پایین رفت برای اطمینان اسم همرو بلند داد زد و منتظر جواب موند اما وقتی جوابی نگرفت ، برگشت بالا و دوباره اتاقا رو چک کرد وقتی از نبود همه مطمئن شد ... سمت اتاق تهیونگ رفت
تا خواست در و باز کنه با در قفل مواجه شد ... ناامید سمت
اتاقش رفت ،دفتر جدیدی که براش گرفته بودن و برداشت تا خواست بشینه پشت میز ،چشمش به پنجره اتاقش افتاد!
کوک-ما اتاقامون کنار همدیگس،اگه اونم پنجره داشته باشه میتونم برم تو !
سمت پنجره رفت و بازش کرد بقلشو نگاه کرد که با یه پنجره ی دیگه مواجه شد
لبخند خبیثی رو لبش اومد ، کناره پنجره لبه های پهنی بود و تراس داشت
،پس به راحتی میتونست از اونجا رد شه
پاهاشو از تو رو فرشیش در اورد و لبه پنجره گذاشت ، بخاطر استرسی که داشت کف پاهاش عرق کرده بود پس برای اطمینان خودشو به دیوار چسبوند
5 قدم دیگه برداشت و بلاخره به پنجره اتاق تهیونگ رسید ..
خدا خدا میکرد که قفل نباشه پنجره رو به سمت چپش هل داد و ...
پنجره قفل نبود!!
از خوشحالی جیغ خفه ای کشید اروم وارد اتاق شد
اتاق خیلی تاریک بود حتی نور بیرونم اتاقو روشن نمیکرد ، با هر بدبختی که بود خودشو به کلید برق رسوندو چراغ رو روشن کرد
کوک- و اااهههه ... چقد اینجا باحالهههههه کنسول بازی دارهههه کیسه بوکس
کلکسیون موتورای مینیاتورییی
واهههه چرا نمیذاره کسی بیاد اینجااا چقدم که بزرگه!!!
چشمش به یه در مرموز خورد که مثل در اسانسور بود در باز کرد و دقیقا با یه اسانسور مواجه شد که مقصدش دوطبقه پایین تر بود ...تصمیم گرفته بود که همرو همین امشب چک کنه چون دیگه همچین فرصتی گیرش نمیومد پس رفت داخل و دکمه اسانسور رو فشار داد بعد از یه انتظار کوتاه به زیر زمین رسید
اما چیزایی که دید باعث شد مغزش هنگ کنه ، چون هیچ نظری نداشت که اونا چی میتونن باشن ... بین وسایل چرمی که به دیوار اتاق مشکی و سفید که داخلش بود چرخ زد که چشمش به یه چیز اشنا خورد
کوک-این تو اون فیلمه بود ! تو دهن پسره بود!
سمت گگ مشکی رنگ و بزرگ روبهروش رفت و برش داشت
یکم اینور و اونورش کرد
سمت دهنش برد و اونو تو دهنش گذاشت
+به به میبینم که از حد اتاقمم گذشتی
با ترس به سمت صدای بم اشنا برگشت
تهیونگ+دوست داری تنبیه بشی انگار!
کوک-ممم..ن من. .نمی.. ببخش..... اههه دیگه تکرار نمیشه منو ببخشینتهیونگ+ششش چیزی که نباید و دیدی دیگه! تازه امتحانشم میکنی!
به سرعت سمتش رفت و با یه دست فکشو نگه داشت تهیونگ+هیی بچهه خییلیی تنت میخاره نه ؟
کوک-منن....ممن...اشتباه کردم
از ترسش به گریه افتاد
وقتی تهیونگ بهش نزدیک شد هجوم بوی الکل و توی ریه هاش احساس کرد
تهیونگ+نباید میکردی... خودت با پای خودت اومدی تو قفس ببر ، خرگوش کوچولو!
دستشو روی بدن ظریف و خوش تراش بچه روبه روش کشید
تهیونگ+این پیژامتو دوست ندارم اممم
دستشو سمت پیرهن جانگکوک برد و تو تنش پارش کرد
کوک- اقای وی ببخشید تورو خدااا دیگه تکرار نمیشه
تهیونگ لبشو سمت گوش پسر کوچکتر برد
تهیونگ+تهیونگ... اسمم تهیونگه بچه انقد بهم نگو اقای وی کوک-تهیونگ شی...هق.. لطفا
تهیونگ+لطفا چی ؟مگه میدونی میخوام چیکارت کنم ؟؟
کوک-لباسمو...هه.. در اوردی ...میخوای بزنیم ...دیگهه؟
تهیونگ تو چشمای جانگکوک خیره شد ... با اینکه مست بود اما بازم این چشما دیوونش کردن
دماغشو رو پوست صورت جانگکوک کشید و بوش کرد
تهیونگ+اههه بوی نارگیل و وانیل میدی ... زیادی خوشمزه به نظر میاد!
جانگکوک بخاطر حرکات تهیونگ گرمای عجیبی و تو بدنش احساس میکرد اما معنیشو نمیفهمید
تهیونگ دستشو رو بدن لخت بچه کشید ، به لبه پیژامش رسید سر انگشتاشو وارد شلوار و شورتش کرد ...جانگکوک خودشو عقب کشید اما همین باعث شد تهیونگ دستشو بیشتر بکنه داخل و کامل لپ باسن گردشو بگیره
کوک-تهیونگ شی ...
تهیونگ+شششش .. هیچی نگو
خودشو کامل به جانگکوک چسبوند
جانگکوک با حس کردن چیزه سفتی روی شکمش دستاش که روی سینه ی تهیونگ بود و مشت کرد
تهیونگ با یه دستش شروع کرد به فشار دادن باسن بچه و یکی از انگشناشو به ورودی مالید
جانگکوک بخاطر سرمای انگشتای تهیونگ هیسی کشید و نفسو حبس کرد
کوک-... ته..هیونگ...شی
بندش مور مور شده بود ... زیر دلش چیزای عجیبی احساس میکرد...
تهیونگ با صدای ناله بچه به خودش اومد
تو چشماش نگاه کرد و لب زد
تهیونگ+میریم بالا یه تیشرت بهت میدم میپوشی. .. گورتو از اتاق گم میکنی ! دیگه هم پاتو اونجا نمیذاری ... به هیچچچ کس از اتفاقاتی که افتاد حرفی نمیزنی!فهمیدی ؟ چون دفعه دیگه اون سوراخت که لا پاته سالم نمیمونه
جانگکوک که حرفای اخر تهیونگ براش دردناک به نظر اومد تند تند سرشو تکون داد
تهیونگ دستشو از تو شلوار جانگکوک در اورد و بازوشو گرفت و هلش داد به سمت اسانسور
مسیری که اسانسور به طبقه بالا طی میکرد
تا به اتاق رسیدن صدای در اصلی اومد ...
تهیونگ+زود باش از همونجایی که اومدی برو چون در اتاق قفله ممکنه میری بیرون کسی ببی..
جیمی"جانگکوکککک
با صدای جیمین که صداش کرد به خودش اومد
تهیونگ+بدووو
جانگکوک سریع سمت پنجره ای رفت که راهش برای ورود به اتاق بود و پوزخندی رو لب تهیونگ نشوند
جانگکوک سریع وارد اتاقش شد و در و باز کرد و با جیمینی که میخواست در اتاقشو بزنه مواجه شد
جیمی"جانگکوکککک جین هیونگ کلی برات چیز خریده ...
اممم..... چرا نفس نفس میزنی؟
کوک-ورزش میکردم!
جیمی"هاااا...باشه بیا پایین میخوایم شام بخوریم نامجون هیونگ پیتزا گرفته..
کوک-باش اومدم تو برو
تا جیمین رفت پایین نفسی از رو اسودگی کشید نیم نگاهی به در اتاق تهیونگ انداخت و رفت پایین
.
YOU ARE READING
Manquant
Fanfictionجانگکوک، جین و جیمین ۳ تا پسرین که تو پرورشگاه بزرگ شدن ، اما طی یه اتفاق مشکوک پرورشگاه اتیش میگیره و اونا مجبور میشن با اتفاقات جدید رو به رو بشن...