Part9

2.3K 282 3
                                    

جیمین که بخاطر سرمای اب دمای بدنش پایین تر اومده بود یکم سر حال شد و تونست موقعیت خودشو بسنجه
"ی ی یونگی هیونگ
#عااا؟
"منن خودم میتونم
#هیچی نگو بچه،بعدم مگه بهت نگفتم بهم بگو یونگی؟
"اما..شما صبح خودت گفتی خوشت نمیاد باهاتون غیر رسمی حرف بزنم!
#صبح؟؟؟!!!
"اوهوم
(#نکنه صبح...)
#اتفاقات دیشبو صبحو برام تعریف کن جیمین
"میشه فقط صبحو بگم
#چرا؟
"روم نمیش..
#دیشبو تعریف کن ..حالا
"امم...خب دیشب ، بعد اینکه شام خوردیم منو اوردی تو اتاق بهم گفتی لباسایی که برام خریدیو بپوشم...
بعدشم منو نشوندی تو بغلت ...
بعدم گفتی اگه ماله تو باشم میتونم شبا تو بغلت بخوابم... و من خواسستم که ماله تو باشم ...بعدش...تو
#ما با هم سکس داشتیم ؟
"بله
#اذیتت کردم دیشب؟
"نه
#صبح...
"بهم گفتی باهات غیر رسمی حرف نزنم وقتی بهت گفتم ددی و بهم گفتی گمشم چون بو گند میدم

#خدای من!!

از عصبانیت دستی کلافه رو صورتش کشید

"اشکال نداره اگه بهم بگی بو گندو و ماله تو
#جیمین .. عزیزم گوش کن ... من نفهمیدم چی گفتم تو اصلا بو گند نمیدی... من ..من اههه
سرشو انداخت پایین
#هووففف ، نمیدونم با این روان لعنتیم چیکار کنم ..من... من ..دست...خود.م نیس..
کم کم صداش لرزش گرفت و نفش تند شد
جیمین من.. نمیخواستم ..ناراحتت ...هق ... کنم .. منو ببخش
نتونست ادامه بعده و بغض لعنتیش شکست
جیمین متوجه گریه کردن یونگی شد
باورش نمیشد اونی داره جلوش گریه میکنه همون یونگیه که تو چشماش هیچ احساسو نمیتونی بخونی
"یوننگی هیونگ
با شنیدن این اسم گریش شدت گرفت
"ب ب ببخشید ... عااا... یونگی ... لطفا گریه نکن ، اشکال نداره من ناراحت نیستم ازت من فقط...

دید نمیتونه اینطوری ارومش کنه تنها راهی که همیشه برای اروم کردن جانگکوک بلد بود بغل کردنش بود

اما مطمئن نبود برای یونگی هم همینکارو باید بکنه!؟
پس با تردید از تو وان بلند شد و از پشت یونگیو بغل کرد
"یونگیا... گریه نکن، اشکال نداره الان دیگه ناراحت نیستم
یونگی گرمای تن بیبیشو احساس کرد ، پس برگشتو محکم کمر جیمینو به خودش فشار داد
# من متاسفم جیمین ... هر دفعه حس کردی خودم نیستم.. مهربون نیستم ... فقط منو ببوس ...فق..
حرفش با برخورد لبای جیمین رو لباش قطع شد ...
اصلا بلد نبود چطوری باید ببوسه فقط انجامش میداد و مکای ضعیفی به لبای یونگی میزد
اروم خودشو عقب کشید و تو چشمای یونگی نگاه کرد
#گفتم هر وقت خودم نبودم
"الانم خودت نیستی ...

——————————————————————

سریع از تو تختش بلند شد و سمت دستشویی اتاقش رفت
کوک-اگه امروزم بره سر کار از طریق پنجره میتونم برم تو اتاقش ! هیچکسم نمیفهمه! دیروز دیر رفتم ، به محض رفتنش امروز زود تر میرم..
بعد از شستن دست و صورتش از دستشویی خارج شد سمت کمد لباساش رفت یه تیشرت راه راه سرمه ای سفید پوشید با یه شلوارک مشکی ، موهای کوکوناتیشو درست کرد و بعد از زدن کرم همیشگیش از اتاق خارج شد
سمت اتاق تهیونگ رفت که از داخل اتاق
صدای نامجونو و تهیونگو شنید
نامجون+من نمیفهمم چرا در این اتاق لعنتیتو قفل میکنی ! من به اون وسایل نیاز دارم ! از اسانسور پایینم که نمیذاری کسی استفاده کنه !
تهیونگ_هیونگ تو اتاق من پر اسلحه و مواد ! دلت نمیخواد که اون بچه های فسقلی داخل اتاقم بشن ! یا چمیدونم اون جینی که عقلش کامل به این چیزا میرسه !
نامجون+کسی مجبورت نکرده چیزی تو اتاقت نگه داری !
تهیونگ_هیونگ میدونی اتاقم محل کارمه ! این کار منو یونگیه!
نامجون+ مگه من گفتم برین تو باند ! اگه هوسوکم مثله شما دوتا میشد من خودمو میکشتم !...
صدای تقی که اومد باعث شد یه نگاه بهم بندازن
تهیونگ که حدس میزد یه فوضول کوچولو باشه به نامجون اشاره کرد که ادامه بده و سمت در رفت
، یهو در و باز کرد  و با جونگکوکی که دستاشو پشتش قایم کرده و سیخ ایستاده رو به رو شد
تهیونگ_اهه هیونگ ببین کی اینجاست !
نامجون + عاا ، جانگکوکک صبحه زوده چرا بیدار شدی ؟
کوک-ااا...من...خب ..عادت دارم زود بیدار شم !
نامجون +عاااو باشه پس من میرم پایین ...تهیونگ بعدا بیا کارت دارم !
تهیونگ_باشه هیونگ... عامم جانگکوک..؟
کوک-بله ؟
تهیونگ_دوست داری با کنسوله بازی یکم بازی کنی؟
کوک-ارههه
تهیونگ_بیا تو !
نامجون که داشت از پله ها پایین میرفت با شنیدن این حرف شکه شد !
نامجون+اون الان گفن بیا تو ؟؟؟!!!!!!
در اتاق بسته شد .

جانگکوک با ذوق وارد اتاق شد ... تهیونگ در اتاقو بست و جانگکوکو گرفت و محکم به دیوار کناری کوبید
تهیونگ+ فک کنم قبلا بهت گفتم  که دورو بر اتاقم بچرخی چی میشه ؟ هان؟
کوک-ب ب بله
تهیونگ+نه تنها به این گوش ندادی به حرفای منو هیونگمم گوش میدادی!
کوک-منن با نامجون هیونگ کار...
تهیونگ محکم دستشو کنار سر جانگکوک به دیوار کوبید
که باعث شد جانگکوک از ترس چشماشو محکم رو هم فشار بده
تهیونگ+دفعه پیش بهت گفتم اگه دورو برم ببینمت چی میشه؟
جانگکوک سرشو پایین انداخت تهیونگ بازوی جانگکوکو گرفت و فشار داد
تهیونگ+جوابمو بدهههه
کوک-اییی لطفاا... اخخخ.. گفتی ... اخخ... باسنم
تهیونگ+همون چیزس که گفتمو میخوام بشنوم
کوک-اایییی... تورو خدا.... اخخ.. گفتی سوراخم... از دستت سالم نمیمونه
تهیونگ+خوبه !!! نظرت چیه بهت بفهمونم حرفامو چرت نمیزنم به کسی
نامجون+تهیونگگ
تهیونگ با شنیدن صدای نامجون جانگکوکو ول کرد و در و باز کرد
تهیونگ+هیونگ!!
نامجون همونطور که تو صورت تهیونگ نگاه میکرد لب زد
نامجون_جانگکوک برو جینو بیدار کن خیلی میخوابه !!بدو
جانگکوک سریع خودشو به اتاق جین رسوند و دید جین رو تخت مثله یه شاهزاده خوابیده ...رفت نزدیکش ، پتو رو کنار زد و پیشش خوابید

ManquantWhere stories live. Discover now