ا/ت یه لیوان قهوه برای صبحانه برای خودش درست کرد و به سرعت از خونه به سمت ایستگاه اتوبوس بیرون دوید.
ده دقیقه بیشتر از زمان آلارم خوابیده بود و همین باعث شده بود یه ذره دیر کنه. شاید این یه اشتباه کوچیک به نظر میومد ولی برای اون وقت نشناسی محسوب می شد
اون از اشتباه کردن متنفر بود،حتی اشتباهایی به کوچیکی این یکی. اون از دیر کردن متنفر بود.اون از ندانستن جواب یه سوال متنفر بود. اون از بهترین نبودن متنفر بود
اون از زمانی به دنیا آمده بود حرفهای بود و تصمیم داشت همینجوری هم بمونه.
در حالی که می دوید و کانورس مشکیش به زمین برخورد می کرد به اتوبوس سبز فلورسنتی رسید. به سختی داخل رفت و دید که همه صندلی ها پُرن.
عالی شد....
نفس نفس زنان یکی از میله های اتوبوس رو گرفت و اتوبوس حرکت کرد. ا/ت میخواست قهوشو رو بخوره که یه صدا باعث شد گوشاش به عقب برگردن.
پشت سرشو نگاه کرد و همسایه جدیدش رو دید که روی یه صندلی با کیفی روی پاش و اون لبخند عریض روی صورتش نشسته بود. پسر به جای خالی کنارش که قبل از اون کیفش اونجا بود، اشاره کرد.
ا/ت بهش نگاه کرد. اون هنوز بخاطر اون همه دویدن نفس نفس میزد و تپش قلب داشت و بد نبود بشینه تا درد زانوهاش آروم بشه. پس،پیشنهادشو قبول کرد هر چند چیز زیادی نگفت تنها کاری که کرد این بود که موقع نشستن یه "ممنونم" کوتاه زیر لب گفت و کیفشو روی زانوهاش گذاشت.
یه قلپ از قهوه ای که هنوز توی دستش بود خورد ولی لبشو عقب کشید انگار که مایع قهوه ای رنگ بهش بد دهنی کرده باشه.
خیلی داغ بود.
چجوری هنوز سرد نشده بود؟سوزش لباش و جریان داغ قهوه که از گلوش پایین می رفت ترکیب خوبی با خستگی و تپش قلبش نبود.
به آرومی ناله ای کرد و زبونشو روی لباش کشید تا با آب دهنش سوختگی رو آروم کنه.مرد کناریش یهویی خندید و ا/ت نگاهی بهش کرد. مرد پرسید
"خیلی داغه؟"
ا/ت تعجبی که بخاطر سوپرایز شدنش تو چشماش معلوم بود رو کنار زد و به رو به روش نگاه کرد.
حالت تهی ای که صورتش بهش عادت کرده بود،برگشت.
مرد لیوان قهوش رو ازش گرفت و سرپوشش رو باز کرد تا چند تیکه یخ رو که از بطریش بیرون آورده بود رو بندازه توش . قبل از این که در پوش رو بذاره یکم فوتش کرد و بعد لیوانو داد به ا/ت.
"اینجوری بهتره" لبخند زد و گفت "اسم من هوسوکه اما هوبی صدام کن."
کیفشو گرفت و از جاش بلند شد بعد از اینکه بین زانوهای ا/ت و صندلی جلویی رد شد،کیفشو انداخت رو دوشش و دستشو گذاشت روی زانوهاش و خم شد تا با ا/ت چشم تو چشم بشه.
YOU ARE READING
SWEETHEART/HOSEOK(translated)
Fanfictionهوسوک تازه به آپارتمان جدیدش اسباب کشی کرده و همه چیز خوبه مخصوصا شکایتای دختر واحد بغلی