PART 03

277 34 3
                                    

میتونست بوی الکل رو که از دهنش بیرون میومد،حس کنه. هوسوک گیج بهش نگاه کرد

"من مست نیستمممممممم"

نالید

"و منو هوبی صدا بزن"

چشماش دوباره از مرکز توجهش دور شد و روی دمپایی های صورتیش افتاد

"هوبی؟ ها! .... برام درباره ی هابی هات (سرگرمی هات) بگو"

زیر لب گفت و بعد احمقانه خندید

چرا من باید با این چیزا سرو کله بزنم؟

با این که ساکن ایستاده بود،تلو تلو میخورد.با درموندگی به چارچوب در تکیه داد.

"نمیتونم وایستم"

ا/ت دوباره آه کشید. واقعا داشت از دستش خسته میشد.

"چی میخوای هوسوک؟"

انگشتشو به سمتم گرفت و گفت

"منظورت چیه 'چی میخوای' . خودت چی میخوای؟ چرا تو خونه ی منی؟

"نه"

ا/ت سرشو به طرفین تکون داد و گفت

"تو جای اشتباهی اومدی اینجا خونه ی منه.خونه ی. تو واحد بغلیه"

تعجب تو صورت هوسوک نمایان شد. ابروهاش تو هم رفت و سرشو خاروند.

"اینجا خونه ی من نیست؟ خونه ی من کجاست؟"

و شروع کرد به گشتن دور و ورش

"هی خونه! کدوم گوری هستی؟"

ا/ت نگاهی که توش ' داری شوخی میکنی' موج میزد رو نشونش داد و هوسوک فقط ریز ریز خندید

"منو میبری خونم سوییت هارت؟"

ا/ت تقریبا فریاد کشید

"رسما همین بغله. میتونی خودت بری."

"اوکی"

هوسوک واسش دست تکون داد و سعی کرد بدون کمک چارچوب در وایسته.با چشمای غیر متمرکز خودشو از روی چهارچوب کنار کشید و بعد افتاد رو زمین

هرچی سعی میکرد نمیتونست با کمک دست و پاهاش بلند شه

"هاه؟ چرا انقدر سختتتتهههه "

ا/ت با کف دستش زد رو پیشونیش. تمام چیزی که میخواست یه شب آروم تو تختش، توی امنیت رویاهاش بود.اگه میخواست این اتفاق بیوفته،باید هوسوکو از آپارتمانش بیرون میبرد.

آه کشید.

"انقدر وول نخور"

هوسوک فورا دست از تقلا کردن برداشت و با چینی که به بینیش داده بود به بالا نگاه کرد

"چیزی گفتی؟"

ا/ت خم شد و بازوشو گرفت تا بلندش کنه.هوسوک از دست ا/ت کشید و با قیافه ای جمع شده گفت

SWEETHEART/HOSEOK(translated)Where stories live. Discover now