~پایان ۱~

272 60 167
                                    


به قطره های محلول ضد عفونی کننده ای که از روی دستش چک چک میریختن توی یه ظرف فلزی نگاه کرد..

دستایی رو دید که با دقت بدنش و بانداژ میکرد و جای زخم ها شو میپوشوند..

سرش و پایین انداخت و پوزخند زد..

زین : آخرین نفری که فکر میکردم یه موقع ممکنه من و از مرگ نجات بده تو بودی ..

زین رو به تئو گفت! پسری که یه بار وقتی توی دهکده بود باهاش سکس داشت .. و به طرز عجیبی جلوی بار پیداش کرده بود و حالا خونه اش بود..

تئو : خوشحالم که نجاتت دادم..

زین : اما نمیخواستم ..

تئو : اگه بخوای میتونم خودم بکشمت که به خواستت برسی!

زین با بیخیالی خندید و سرش و تکون داد..

زین : من همین الانم زنده نیستم تئو!

تئو آخرین چسب رو هم روی دست زین زد و از جاش بلند شد..

پرده ها رو زد کنار و نور کور کننده ای خونه رو پر کرد.. انگار که تا حالا هیچ چراغی  توی این خونه روشن نبوده !

زین : زندگی خیلی عجیبه .. کی فکرش و میکرد من و تو دوباره باهم رو به رو شیم ؟ اونم تو همچین موقعیتی !

تئو : زندگی همین قدر عجیبه زین! این و وقتی فهمیدم که توی اخبار دیدمت.. و به خودم افتخار کردم با کسی سکس داشتم که حالا دوست پسر یکی از اعضای خانواده ی سلطنتیه!

تئو با لودگی خندید و به سر شونه ی زین زد و انگار انتظار داشت که زین هم با این حرف بخنده!

زین : آره من پسر خانواده ی سلطنتی رو بفاک دادم!

تئو وسیله هاش و از روی میز برداشت و توی آشپزخونه برد..

تئو : برای ناهار چی میخوری ؟

زین : هیچی

تئو : پیش من جای چس کردن نیست غذا باید بخوری

زین سرش و به پشتیه مبل تکیه داد و یه کوسن و بغل کرد..

زین : واقعا نمیتونم بخورم

تئو : دکترت بهم گفت برات سوپ درست کنم

زین : دکترم؟

تئو : آره فک کردی من خودم تنها تونستم جمعت کنم؟
دوستم و خبر کردم ..

زین بیخیال به حرف تئو چشماش و بست تا یکم دیگه بخوابه.. مسکن هایی که خورده بود واقعا گیجش میکرد..

*****

به اطلاعات روی کاغذ نگاه کرد..
حالا کنار اسمش فامیلی جدیدی نشسته بود! مالیک!

اون موفق شده بود فامیلی خانوادگی شو پاک کنه و حتی اسمش از شجرنامه سلطنتی خط بخوره..
برای هری اینا مهم نبود ، هیچی بجز زین مهم نبود..

Zero point | zarry stylik |Where stories live. Discover now