خسته و بی رمق سمت پناهگاهش حرکت میکرد.. دریاچه ی کوچیکی که دیگه کسی حتی بهش نگاه نمینداخت ولی برای هری همه چیز بود..بعد ملاقاتش با کریس ، بعد از دست دادن همه چیزش دیگه نمیدونست باید چیکار کنه.. کاملا تهی بود .. دوباره به صفر رسیده بود..
اجازه نمیداد اشکاش صورتش و بپوشونه.. این هری ، هریه قدیمی نبود که با هر مشکلی سریع اشکاش در بیاد و شکست و قبول کنه..
اما این بارون تابستونی نرمی که روی صورتش میبارید بهش میگفت من اشکات و میپوشونم.. پس هری بارید..
ابر های سنگین قلبش بهم فشرده شدن و بارون لطیف احساساتش صورتش و پوشوند..
وقتی رسید به دریاچه ، لباساش و درآورد و توی آب پرید ..
هوا خنک تر شده بود ، شب بود ، وسط یه جنگل که بجز خودش هیچ کس نبود..درختا با باد ملایمی تکون میخوردن و برگ های خشک شده رو روی آب دریاچه میریختن..
بدن هری کمی لرزید و احساس سرما کرد..
خودش و به آب سپرد و مثل مرده ای روی آب شناور موند و نفسش و حبس کرد.. این کار همیشه بهش آرامش میداد..
با شنیدن صدای ماشین هول شد و آب پرید توی حلقش.. با خودش فکر کرد کدوم خری آرامشش و بهم زده..
وقتی نور ماشین فضا رو روشن کرد و جلوی دریاچه توقف کرد ، هری بدنش و جمع کرد و بیشتر توی آب فرو رفت..
موهای خیس شده اش و پشتش گوشش جمع کرد و به رو به روش خیره شد..
درسته ، حدسش سخت نبود ! این همون مزاحم تازه وارد بود..
پوف کلافه ای کرد و به پسر رو به روش نگاه کرد..
اون پسر هنوز هری رو ندیده بود ، به ماشینش تکیه داد و سیگارش و روشن کرد..
هری : میشه توی جایی که مربوط به منه سیگار نکشی؟
پسر تازه وارد هول شد و از جاش پرید و با خنده گفت : هییی ترسوندیم
هری : کی هستی و اینجا چی میخوای ؟
پسر سرش و خاروند و کمی با هری نزدیک شد و گفت : من زینم.. و تو؟
هری جواب نداد و شنا کردن توی آب و از سر گرفت..
رفتار های هری برای زین جالب بود.. دقیقا نمیتونست بفهمه این پسر از چی ناراحته ..
هری : تا فردا صبح میخوای به من زل بزنی؟
هری وقتی برگشت دید که زین داره لباساش و درمیاره..
هری : چیکار میکنی؟؟
زین : میتونی سندی که باهاش اینجا رو خریدی نشونم بدی؟
هری که کم آورده بود ، دستش و به آب کوبید و برگشت
زین بلند خندید.. پسر رو به روش سعی میکرد خودش و عصبی نشون بده ولی فقط یه پیشی عصبی کوچولو بود..