An urgent need ( JK )

8.5K 462 35
                                    

+ تو بازم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


+ تو بازم...از اون فیلم‌های پورن...
_ الان مهم نیست چی باعث شده حالم بد بشه، مهم اینه که الان دیگه تو رو واسه کمک دارم.
.
.
.
با گیجی به فرمول عجیب‌ غریبی که ازش سر در نمی‌آوردی نگاه می‌کردی.
ابروهات با بیچارگی در هم پیچیده بودن و مدادت بین مشت گره شده‌ت تحت فشار بود‌.
برای هزارمین بار، برگه‌ی بزرگی که دو طرفش از چهل سوال حل نشده‌ی ریاضی پر شده بود رو پشت و رو کردی!
مهم نبود از سوال ۱ شروع کنی یا سوال ۲۰، ذهنت خالیه خالی بود!
همونطور که تمام اعضای چهره‌ت جداگانه زار می‌زدن، با شونه‌هایی افتاده به برگه نگاه می‌کردی، با سقلمه‌ی بغل دستیت، به سمتش برگشتی.
با ابرو به سمت شیشه‌های کلاس اشاره کرد و آروم لب زد:
_ اون دوست پسر سال بالاییت نیست؟
ابرو‌هات بالا پرید و به سمت شیشه‌هایی که بین کلاس و راهرو قرار داشت چرخیدی.
جونگ‌کوک رو دیدی که پشت شیشه‌ها قدم می‌زد و با حالتی کلافه توی موهاش دست می‌کشید.
با تعجب به ساعت مچیت نگاه کردی که پنج دقیقه تا خوردن زنگ کلاس رو نشون می‌داد.
می‌دونستی این ساعت تمرین بیسبال داره و حالا اینجا بودنش عجیب بود.
همونطور که نگاه محتاطت بین معلمت و جونگ‌کوک می چرخید آروم زمزمه کردی:
_ از کی اینجاست؟
بغل دستیت ریز خندید و طعنه زد:
_ از همون لحظه‌ای که کل دخترای کلاس حواسشون پشت شیشه‌ها گیر کرده، اونوقت تو تا گردن توی سوالای ریاضی فرو رفتی.
با این حرفش، نگاه پر حرصت توی کلاس چرخید.
دخترها رو دیدی که با شیطنت به جونگ‌کوک نگاه می‌کردن و موهاشون رو پیچ و تاپ می‌دادن و پچ پچ ریزی بینشون در جریان بود.
بی‌اینکه بفهمی برگه، بین مشت‌هات مچاله شد.
همزمان زنگ کلاس به صدا در اومد و تو صدای معلم رو شنیدی:
_ فردا هر چهل مسئله رو حل می‌کنید و تحویل می‌دین. فکر تقلبم نباشید مسئله‌ها کاملا متفاوته!
و بین صدای ناله و غرغر بقیه لبخند بی‌اعتنایی زد:
_ روز خوبی داشته باشید.
تو که از شنیدن این تکلیف بی‌رحمانه خشکت زده بود، کاملا یادت رفت دو چشم بی‌طاقت در چهارچوب در منتظر بود بیرون بری!
داشتی همراه باقی بچه‌ها ناله می‌کردی که ناگهان دستت کشیده شد و تو با نگاهی غافلگیر جونگ‌کوک رو دیدی که تو رو دنبال خودش می‌کشید.
یک نفس و بی‌توقف تو رو به سمت اتاق موسیقی متروکه‌ای که مدتی می‌شد استفاده‌ای نداشت برد.
و در جواب" چی شده؟ " و " کجا داریم می‌ریم " بیشتر دستت کشیده می‌شد.
به محض رسیدن به اتاق، دستت رو رها و در رو قفل کرد.
با صدای قفل ابروهات بالا پرید و با چشم‌هایی بی‌خبر پرسیدی:
_ چرا در رو قفل می‌کنی؟
جونگ‌کوک به سمتت برگشت.
بی‌هیچ حرفی خیره خیره نگاهت می‌کرد.
بعد از کمی تامل به آرومی به سمتت قدم برداشت.
با چشم‌هایی که هر لحظه گرد‌تر می‌شدن بهش نگاه می‌کردی.
وقتی نوک کتونی‌هاش به کتونی‌های سفیدت برخورد کرد بی‌تعادل قدمی عقب رفتی:
_ ت...تو چت شده؟
عقب گرد تو ادامه پیدا نکرد، چون بازوی جونگ‌کوک دور کمرت پیچید و مانع از حرکتت شد:
_ یه مشکلی دارم که تمرکزم رو گرفته.
این رو با نفسی منقطع و نجوا گونه گفت.
سرت رو بلند کردی تا چیزی بپرسی اما لب‌های فرصت‌طلب جونگ‌کوک اجازه نداد.
با غافلگیری پیرهن سفید یونیفرمش رو چنگ زدی.
بوسه‌ای که شروع کرده بود با قبلی‌ها فرق داشت!
اون فقط یکبار اینطور بوسیده بودت که بعدش عاقبت خوبی نداشت!
و اونم دقیقا شبی بود که به بهونه‌ی کمک توی پروژه‌ی فیزیک به خونه‌ش رفته بودی.
البته این از خوش شانسیت بود که خانواده‌ش خونه‌ رو برای شرکت در یک جشن، خالی کرده بودن و شما از اون فرصت به خوبی استفاده کردین!
و حالا زبون حریصی که بهت مهلت نفس کشیدن نمی‌داد، احساسات اون شب خاص رو زنده می‌کرد.
هرچند که از اون شب فقط دو هفته می‌گذشت!!!!
دستی که پشت گردنت بود بهت اجازه‌ی حرکت نمی‌داد پس با دست‌هات به سینه‌ش فشار آوردی.
لب‌هاش رو صدادار جدا کرد و تو با چشم‌های درشت شده و از همه جا بی‌خبرت، نفسی گرفتی و با صدایی که از بُهت تغییر کرده بود گفتی:
_ یا تو...حالت خوبه؟
صورتت رو بین دست‌هاش گرفت و با کلافگی نزدیک لب‌هات گفت:
_ نه اصلا! ولی با کمکت می تونم عالی بشم!
و دوباره بی‌اینکه به حرف‌های بیچاره‌ای که قرار بود از لب‌هات بیرون بیاد توجهی کنه، لب پایینت رو بین دندون‌هاش فشرد.
با جلو اومدنش، به عقب هدایتت کرد تا جایی که به میز پشت سرت برخورد کردی.
حالا دست‌هاش هم به کار افتاده بودن و روی دکمه‌های بی‌رنگ یونیفرم سفیدت نشسته بودند.
تو که دونه دونه زنگ‌های خطرت آژیر می‌کشیدن دستت رو روی دست‌های گرمش گذاشتی و با این کار متوقفش کردی.
به آرومی لب پایینش رو مکیدی و جدا شدی:
_ تو...بازم از اون فیلم‌های پورن...
وقتی تو یه حرکت غیرمنتظره پهلوهات رو چنگ زد و تو رو روی میز پشت سرت نشوند، جمله‌ت نصفه موند.
کروات سورمه‌ایش رو با عجله از دور گردنش باز کرد و بعد از آزاد کردن دو دکمه‌ی ابتدایی یقه‌ش، دستش از زیر دامن سورمه‌ایت عبور کرد و رون پات رو نوازش کرد:
_ الان مهم نیست چی باعث شده حالم بد بشه، مهم اینه که الان دیگه تو رو واسه کمک دارم.
قبل از اینکه لب‌هاش بار دیگه به مقصد بشینن، سرت رو عقب می‌بری و لب‌هات رو توی دهنت می‌کشی.
نفسش رو کلافه فوت می‌کنه و عصبی ابرویی بالا می‌ندازه.
طوری که انگار چیزی توی فکرته، چشم‌های شیطونت رو به اطراف می‌دی و همزمان با انگشت‌هات روی شونه‌ش ریتم می‌گیری‌.
نگاه عمیقی به چهره‌ت می‌ندازه و نفسش رو آه مانند بیرون می‌فرسته:
_ چی می‌خوای؟
وقتی می‌بینی دستت رو خونده، اعضای صورتت با بیچارگی جمع می‌شن و پیشونیت رو روی سینه‌ش می‌ذاری و ناله می‌کنی:
_ مسئله‌های ریاضیم خیلی غیرقابل فهم شده. برای فردا هم باید چهل‌تاش رو حل کنیم. درحالی که منه بیچاره واقعا هیچی بلد نیستم.
و جمله آخرت رو با لحن گریه مانندی گفتی.
با کلافگی تو رو از سینه‌ش جدا کرد:
_ باشه بهت یاد میدم.
سریع چشم‌هات رو مظلوم کردی و سر تکون دادی:
_ اما من واقعا برای امروز دیگه نمی‌کشم.
اخمی کرد و انگشت تهدیدش رو به سمتت گرفت:
_ فکر اینکه من اونا رو برات حل کنم از سرت بنداز بیرون!
بوسه‌ی سریع و کوتاهی روی لباش زدی و با چشم‌های خندونت گفتی:
_ اما حل می‌کنی...
_ نمی...
احتمالا می‌خواست انکار کنه اما تو مهلتی به ادای اون کلمه‌ی مخالف ندادی و عمیق‌تر از قبل لب‌هاش رو مکیدی.
بعد یکی یکی دکمه‌های باقی مونده رو باز کردی.
بین بازی لب‌هاتون خنده‌ای کرد و دستش پشت باسنت نشست و تو رو جلوتر کشید.
همونطور که موهای روی شونت رو کنار می‌زد، بوسه‌ای کنار گوشت نشوند و زمزمه کرد:
_ بهتره تو رابطه‌ی دومت نمره‌ی کامل بگیری. وگرنه تضمین نمی‌کنم همه‌ی جواب‌ها درست باشن!

سخن نویسنده:
اگر به یه داستان جنایی با یه عاشقانه‌ی عمیق علاقه دارید، جایی که قاتل قصه(جونگ‌کوک) درگیر یه عشق دیرینه‌ست، به بوک #هایرث (hireath) سر بزنید🔪🔥
و هر چهارشنبه منتظر سناریوها باشید💚
#ایوا

BTS SᴄᴇɴᴀʀɪᴏWhere stories live. Discover now