𝐸𝑝 1

971 125 16
                                    

[ WERITER Pov ]

با ضربه ی محکمی که روی صورتش فرود اومد اشک هاش روی گونه های قرمز از خشمش ریختن و به دختری که بعد از شنیدن صدای باز شدن قفل الکترونیک در ، خودش و جلوش روی زمین پرت کرده بود نگاه کرد و همراه اشک تلخندی زد..

گونش از شدت ضربه ایی که بهش وارد شده بود میسوخت و جاش درد میکرد اما...
اما لو مطمئن بود همسرش حتی واسش مهم نیس چه بلایی سر اون اومده و اصلا داستان از چه قرار بوده...!

همه و همه چیز که توی این هشت ماه فکر و ذکرش شده بود کتک زدن لوهان و مواظبت از اون هرزه و رابطه داشتن های اجباری با پسرک بود...

به دیوار پشت سرش تکیه داد و اجازه داد چشم های خشم الود همسرش مقدار بیشتری از قامت خمیده ی اون دختر روی زمین و دید بزنه..

سویانگ کی وقت کرده بود این قدر بی رحم بشه؟
با بغض دردناکی که گلوشو خراش میداد از خودش پرسید اما حقیقتا جوابی براش نداشت...
با ناله ی فیکی که از بین لب های هرزه ی اون دختر بیرون اومد کریس سمت همسر لرزونش حمله ور شد و یقه اش و توی مشتش گرفت

_ چیکارش کردی لوهان ؟؟؟؟؟

با خشم پرسید و به چشم های پر از اشک و سرد همسرش نگاه کرد...
بدن بی حس لوهان و جلو کشید و دوباره محکم شونه های ظریف همسرش و به دیوار کوبید و باعث ریزش اشک هاش روی گونه اش شد...

_ بهت گفتم چیکارش کردی لعنتی؟؟؟؟؟

_ م...من ک....کاریش نکردم ب...باور کن
م...من حتی بهش دست نزدم...

لو با گریه گفت و در عین حال مطمئن بود که همسرش این و باور نمیکنه..!
چرا جای دست سویانگ و روی گونه اش و نمیدید ؟؟؟
چرا باورش نمیکرد؟؟
لو حقیقت و با صدای لرزونی لب زده بود اما چشم های همسرش که مثل یه متهم بهش نگاه میکردن بهش حس سوختن توی جهنم میداد!!

_ فقط گمشو توی اتاق لوهان...
سزای دروغات و گندکاریات و امشب میبینی

با بهت به چشم های خشمگین همسرش نگاه کرد و با هل محکمی که به بدنش داده شد سکندری خورد..
سزا ؟؟ اونا واقعا از مجازات کردنش حرف میزدن؟
واقعا کسی که باید مجازات میشد خودش بود؟
پهلوش محکم به کانتر بر خورد کرد و صدای ناله ی دردمندش بلند شد اما مگه برای کسی مهم بود ؟؟؟
بعد از تنظیم کردن نفس های از روی دردش سمت اتاق خواب مشترکش با کریس قدم برداشت.
با پشت دستش اشک هایی و که جلوی دیدش و تار کرده بودن و پاک کرد و نگاهش به مقدار خون و خیسی اشک پخش شده پشت دستش گره خورد...
میتونست صدای نگران کریس و حرف های صد درصد چرت و دروغ اون دختر و بشنوه اما....
این اصلا وقتی که داشت از شدت حرص و عصبانیت و غم زیادی میمرد چیز مهمی نبود...!
کریس به زنده و مرده ی اون اهمیت نمیداد اون وقت حال بچه ایی رو میپرسید که لوهان اسم پدرشو یدک میکشید!
لب هاش و محکم بهم فشرد و نفس عمیقی کشید
با دستی که به وسیله ی زخم روی صورتش خونی شده بود محکم و پیاپی روی سینه اش کوبید....
بغض توی گلوش بزرگ تر میشد و درد قلبش شدیدا ازارش میداد...
مگه چیکار کرده بود که این همه بلا سرش اومده بود؟؟
همیشه به این معتقد بود که تو اوج خوشحالی بد ترین اتفاق براش می افته و حالا...
تک خنده یی همراه گریه کرد و سمت اتاق خوابش پا تند کرد ...
اصلا مگه طعم خوشی رو چشیده بود که خدا این طوری داشت بهش سخت میگرفت ؟؟؟
دلش می خواست یکی رو یا حداقل خودش و بزنه اما همیشه از درد کشیدن و درد دادن به دیگران متنفر بود و این باعث میشد هیچ وقت پرخاشگر نباشه اما تا کی باید از این احساس پوچ پیروی میکرد ؟؟؟؟
سمت حمام دوید و بعد از جا گرفتن پشتش درش و قفل کرد...
بدنش دیگه تحمل تنبیه های دردناک همسرش که تهش به تجاوز ختم میشد و نداشت...
این دفعه میمرد..
این دفعه زیر ضربه هاش جون میداد..!

Can You Hold Me?Where stories live. Discover now