𝐸𝑝 11

450 99 60
                                    

پاهاشو توی شکمش جمع کرده بود و همون طور که از مایع گرم و‌ نسبتا شیرین توی ماگش میخورد به پرحرفی های خانوم یانگ که جلوش نشسته بود گوش میداد..
خانوم یانگ براش تعریف میکرد توی این چندماه چیکار کرده و لوهان از بین حرفاش ک مربوط به کریس و زندگیشون میشد متوجه شده بود اون زن هیچ ایده ایی درباره ی اتفاقی که برای اونا افتاده خبردار نیست...
این طوری نبود که از همه ی موضوع با خبر باشه ولی فکر میکرد بینشون حسابی گل و بلبله و حتی هیچ ایده ایی درباره ی سویانگ نداشت.
ناهار و با حضور عجیب کریس خورده بودن و لوهان خوشحال بود بعد از تموم کردن ناهارش و خواب کوتاه بعد از ظهرش اون عوضی رو ندیده
یکم دیگه از شیرعسل توی ماگش مزه کرد و از حس گرمی که توی معدش میپیچید دم عمیقی گرفت..
زمستون نزدیک بود و لو میتونست از پشت پنجره های بزرگ عمارت اسمون پر شده از ابرهای تیره رنگ و با پس زمینه ایی از کاج های سر به فلک کشیده با اون رنگ تیرشون ببینه..

-میدونی مهمون امشب کیه؟
اخه..تا جایی ک من میدونم اقا از چند روز قبل برای مهموناشون تدارک میدیدن نه از صبحانه..!

نیشخندی که لوهان پشت ماگ زد از چشم یانگ دور موند...
توی این مدت همشون عوض شده بودن و دیگه خبری از اون مهمونی های اشرافی نبود..
با این وجود نبود سویانگ و اینکه کریس نگفته بود کی و چرا همچین مهمونی اتفاق افتاده باعث میشد تاحدودی مشکوک بشه..
اروم شونه بالا انداخت و کوتاه لب زد

-ایده ایی ندارم که کی قراره بیاد

زمزمه ی کوتاهش باعث شد نگاه خانوم یانگ با دقت روی چشم های بی روحش بچرخه..
یه چیز توی این عمارت و ادماش تغییر کرده بود و اون هرچی که میگشت نمیتونست متوجهش بشه..
دقیقا مثل گنجی که با طلسم نحسی مخفی شده بود!
خانوم یانگ با دیدن درخت کاج پشت سر لوهان لب زد

-خیلی دلم میخواد امسال تو اماده کردن درخت کریسمس کمکت....

با شنیدن صدای باز شدن در سر لو بالا اومد و حرف خانوم یانگ نصفه موند
فشار انگشتاش با دیدن منظره ی رو به روش دور ماگ شل شد و دم عمیقی گرفت
نگاه خیرشو روی چهره ی بردارش نگه داشت..
نمیدونست از اخرین باری که دیدتش چه قدر گذشته اما چهره ایی که میدید به شدت براش عجیب بود و این تاحدودی براش تعجب اور بود..
تنها واکنشی که مینام از لوهان دریافت کرد فقط قرار گرفتن ماگ قهوه روی کوسنی بود که لوهان روی پاهاش قرار داده بود.
با چند قدم بلند خودشو به لوهان رسوند و با اخم هایی که درهم بودن به چهره ی بی روح و سکوت برادرش خیره شد.
اون لعنتی حتی فریاد هم نمیزد و این حال مینامو بیشتر بهم میزد!
با این حال اون برای کاری دیگه ایی اومده بود.
اومده بود دنبال بچش و وضعیت لوهان صادقانه چیزی نبود که اون بخواد بهش اهمیت بده..!

-سویانگ کجاس؟

ابروهای لوهان بالا رفت و خانوم یانگ با دیدن نگاهای عوض شده ی دوتا برادر از جاش بلند شد و با گفتن اینکه میره چیزی بیاره تنهاشون گذاشت.

Can You Hold Me?Where stories live. Discover now