𝐸𝑝 2

639 107 10
                                    

[ فلش بک شش ماه پیش ]
[ Luhan Pov ]
_هیونگ  بیا دیگه ، نونا گفته شام حاضره

_ اومدم لو

به سویانگ نونا کمک کردم تا میز و بچینه و همزمان باهاش هیونگم و صدا زدم...

_ لوهانی بشین من میرم نوشیدنی هارو میارم

_ میخوای من بیارمشون ؟؟؟

اروم گفتم و سویانگ بعد از لبخند نصف و نیمه ایی که تحویلم دار گفت

_ نه عزیزم خودم میتونم

_ باشه

با لبخند ملایمی تایید کردم و به هیونگم که روی صندلی رو به روم نشسته بود و انگار ذهنش در گیر چیزی بود نگاه کردم.
به لب های از هم فاصله گرفته اش خیره شدم...

_ کریس کی بر میگرده؟؟؟ 

با شنیدن صداش حواسم و بهش دادم و با ابرو های بالا رفته خیلی سریع جواب دادم..

_  بهم گفت که تا دو روز دیگه کارش تموم میشه

_ هوم ، تا اون موقع پیش ما بمون..

با خنده دستم و به دو طرف تکون دادم و اروم گفتم

_ نه هیونگ من اومدم امشب پیشتون باشم شب و برمیگردم خونه..

_ چرا ؟؟؟

در جواب هیونگم شونه ایی بالا انداختم و لب زدم

_ یکم کار عقب افتاده دارم..

نمیتونستم بهش بگم نمیتونم شب و بدون کریس و عطر جا مونده از تنش روی تختمون بخوابم..

_ خیلی خب ، هر طور راحتی..

با لبخند سری تکون دادم و سرمو پایین اوردم تا عکس همسرمو از روی اسکرین گوشیم لمس کنم.
با اینکه تازه دو روز بود که رفته بود اما دلم براش تنگ شده!!!
شام واقعا خوشمزه بود و من بابت دستپخت فوق العاده ی سویانگ ازش ممنون بودم.!
وقتی کریس رفت خانوم نام و به بوسان فرستاده بودم و همش غذاهای حاضری میخوردم...!
باورم نمیشد که دختری به اون سن بتونه تا این اندازه دستپخت خوبی داشته باشه..
به هرحال سویانگ فقط 2 سال از من بزرگ تر بود...!
بعد از جمع کردن میزد هر سه روی کناپه ی جلوی تلویزیون نشسته بودیم و به درامای نسبتا ابکی که توش پخش میشد نگاه میکردیم...
بعد از شام احساس میکردم چیزی توی گلوم وجود داره و باعث میشه سخت و عمیق تر نفس بکشم.. سرم کمی از این بابت تیر میکشید...
حدس میزدم به خاطر درد خفیف قلبم توی این چند روز باشه و اخم هام با یاداوری اینکه قرصم و نیاورده بودم توی هم رفته بود..
سویانگ هر چند دقیقه یک بار بهم نگاه میکرد و من میتونستم چشم های نگرانش و از گوشه ی چشمم ببینم و این برام تعجب اور بود..
چرا این طوری نگام میکرد ؟؟؟
متوجه ی حال بدم شده بود ؟؟؟
هیونگم سمت چپم و سویانگ سمت راستم نشسته بودن و من درست وسطشون قرار گرفته بودم..
سر گیجه ی بدی داشتم و سعی میکردم دلیلش و به مصرف الکل توی نوشیدنی ها ربط بدم اما من حتی زیاد هم ننوشیده بودم...
بهتر نبود برگردم خونه ؟!
با بد تر شدن حالم ‌دستم و روی رون هیونگم گذاشتم و اروم ‌فشارش دادم...

Can You Hold Me?Où les histoires vivent. Découvrez maintenant