𝐸𝑝 3

594 102 9
                                    

نمیدونم چیشد که خوابیدم اما وقتی صدای لرزش گوشیم و روی میز شنیدم اروم چشمام و باز کردم و گوشیم و برداشتم...
بدون اینکه جواب پسر پشت خط و بدم سمت در رفتم..
در و باز کردم و به کریس که مضطرب و عصبانی پشت در ایستاده بود نگاه کردم..

_چیشده ؟؟؟

با نفس نفس و چهره ایی که سرخ شده بود گفت...
دستش و گرفتم و با قدم هایی که سخت و سنگین برداشته میشد خودم و به اتاق مشترکم با سویانگ رسوندم و بعد از باز کردن در کریس و توی اتاق فرستادم...
میتونستم شل شدن بدنم و بعد از فرستادن کریس توی اتاق حس کنم و این میترسوندم...
داری چه بلایی سر خانواده ات میاری لعنتی ؟
یکی توی سرم داد زد اما من فقط به شونه و کمری که حالا جلوم خم شده بود نگاه میکردم...!
سرم و بالا گرفتم و به سویانگ که از کمر به بالا لخت بود و توی بغل لوهانی که خودش هم لخت بود خوابیده بود خیره شدم...
از پشت به دست مشت شده ی کریس نگاه کردم و اروم از کنارش رد شدم...

_ فکر کنم همه چیز و فهمیدی مگه نه ؟؟؟

اروم لب زدم...

_  این امکان نداره...

کریس با صدای گرفته ایی گفت و من در جواب درسته ایی  که صد درصد نشنیدش زمزمه کردم...
کی فکر میکرد مردی مثل کریس این طور با بغض حرف بزنه ؟؟؟

_ متاسفم کریس..

اروم گفتم و سمت تخت قدم برداشتم...
کلمه ایی که لب زدم در حقیقت برای هردوشون بود...
دونسنگم و کریس!
نمیدونستم اون توی این موقعیت میتونه چه برداشتی از حرفم کنه و البته الان اصلا توان فکر کردن درباره ی حرفی که زدم داره یا نه...
ملافه ایی رو روی سویانگی که از پرش پلک هاش معلوم بود بیداره انداختم و بعد از بغل کردنش‌ اون و به اتاق مهمون بردم...
لوهان هیچ وقت کارم و فراموش نمیکرد و نمیبخشیدم مطمئن بودم!!!

[ Kris Pov ]
نگاه خشک شده امو از لوهان گرفتم...
باورم نمیشد کسی که روی تخت خوابیده لوهان منه...!
اون لعنتی...
چرا؟!
تنها چیزی که میخواستم بدونم جواب این چرای لعنتی بود!
چرا؟؟؟؟ چرا همچین کاری کرده بود؟
براش کافی نبودم ؟ خودمو عشقم دلش و زده بود؟
سمت لوهان رفتم و با خشونت لباس تنش کردم...
از اینکه میدیدم روی تنش پر از کیس مارکه حسابی عصبی شدم و حتی توی پوشیدن لباس هاش به تنش خشونت زیادی به خرج دادم...
اون اجازه نداشت بدنی که مال من بود و به این روز در بیاره اما اینکه میدیدم تا این اندازه خسته شده و حتی پلک هاشو باز نمیکنه تا نگام کنه باعث میشد با بغضی که گلومو میفشرد قهقه بزنم..
الان و تو این خونه نمی تونستم کوچیک ترین کاری کنم مطمئنن فردایی وجود داشت که لوهان بیدار میشد و باید جواب پس میداد...!
مغزم توان اینکه بخواد به این موضوع فکر کنه نداشت...
لوهانم ؟؟؟
اون هنوزم لوهان من بود ؟؟؟
هنوز لوهان پاک کریس وو بود ؟؟؟
اون ادمی نبود که خوابش سنگین باشه اما تعجب کردم وقتی دارم با بیشترین فشار و تحرک براش لباس میپوشم این طور راحت خوابیده باشه...
بدنم داغ کرده بود و مغزم هنوز این موضوع و که همسرم بهم خیانت کرده رو باور نمیکرد
ای کاش این اتفاق لعنتی یه خواب بود!!!
یه کابوس لعنتی که روحمو حتی بعد از بیدار شدن بهم میریخت...
کابوسی که حتی جسمم و در هم خورد میکرد اما...

Can You Hold Me?Donde viven las historias. Descúbrelo ahora