𝐸𝑝 7

693 111 10
                                    


به محض ورود به اتاق و دیدن اینکه لوهان خوابیده اخمی کرد...
میدونستم وقتی بفهمه پدر و مادرم قراره به خونمون بیان دیگه به همین ارومی نیست..
سمت تخت رفتم و پتو رو از روش کنار زدم و به نیم رخ مهتابیش خیره شدم...
قطره های ریز و درشت عرق روی شقیقه هاش و گردنش باعث شدن اخمم باز شه و پشت دستمو روی بازوی برهنه اش بکشم...
دمای بدنش بالا بود اما نه اون قدری که تب کنه و این طوری عرق بزنه!
وقتی دستمو روی پیشونی لو قرار دادم و قطره های عرقو پاک کردم مطمئن شدم که همسرم مریض نشده و تب نکرده.
اون احتمالا داشت کابوس میدید چون ابروهاش به شدت درهم بودن و اصوات نا مشخصی از بین لب هاش بیرون میپرید..

_لو عزیزم...

کنارش نشستم و ضعیف صداش زدم..
دستمو سمت کمرش بردم اما باند پیچی هاش باعث شدن مکثی کنم...
قرار دادن دستم روی کمرش که اذیتش نمیکرد؟
با نگرانی به این موضوع فکر کردم اما قبل از اینکه کاری کنم بدنش لرزید و صداش توی گوشم پیچید...

_ن..نه

نگاهمو چرخوندم و با دیدن چشمای نیمه باز و براقش با نگرانی جلو رفتم...

_حالت خوبه؟

با نگرانی گفتم اما خودشو با ترس عقب کشید...
به خیره نگاه کردنش ادامه دادم اما اون چند با پلک زد و بعد یهو هرچی سرما تو وجودش داشت و تو نگاهش ریخت و متقابلا بهم خیره شد..
اخم ضعیفی کردم و عقب کشیدم.
تا زمانی که خودشو جمع و جور کنه و روی تخت بشینه و بعد سمت کمد بره و یه تیشرت گشاد از توش در بیاره بهش خیره موندم...
با فهمیدن اینکه قصد داره از اتاق بیرون بیاد زود تر حرکت کردم و مچ دستش و گرفتم...
جوری که خیلی سریع دستش و مشت کرده بود و ازم فاصله گرفته بود باعث شد تلخندی بزنم...

_پدر و مادرم قراره بیان اینجا...!

نگاهش یه لحظه رنگ باخت و رنگ بی پناهی گرفت...
با چشمایی که اون قدر لرزون بودن که تیله های عسلیش حسابی برق میزدن بهم خیره موند و به نشونه ی تایید سر تکون داد...
دستش و کشید و از اتاق بیرون رفت...
نفی عمیقی کشیدم و دستم و توی جیبم فرو کردم و بعد از مشت کردنش قدم هامو سریع تر برداشتم...
به محض ورود به نشیمن متوجه ی سویانگ که روی کاناپه نشسته بود و میوه میخورد شدم...
بدون اینکه توجهی به چشمای گرد دختر کنه وارد اشپزخونه شد و غذایی که سفارش داده بود و توی ظرف ها پخش کرد..
زندگیش جوری مزخرف و غیر قابل پیش بینی جلو میرفت که کریس منتظر بود یه کارگردان کوفتی از یه جاییش بزنه بیرون و اسکل شدن تو دوربین مخفیش رو بهش تبریک بگه...!!!
لوهان ساکت جلوش نشسته بود و با سری پایین افتاده منتظر تموم شدن کارم مونده بود...
بشقابش و بعد پر کردن جلوش قرار دادم و سویانگو صدا زدم..
الان چه وقت میوه خوردن بود..؟

_ سویانگ بیا شام...

خدمه رو مرخص کرده بودم و مصلما قرار بود به خاطر همین موضوع کلی از خانوادم سر کوفت بشنوم...
صندلیمو عقب کشیدم و روش نشستم و با اومدن سویانگ سرمو پایین انداختم..
چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که با شنیدن صدای عقب کشیدن صندلی سرمو بالا اوردم و عصبی به لوهان خیره شدم که بشقاب دست نخورده اش و رها کرده بود و درحال خروج از اشپزخونه بود...

Can You Hold Me?Where stories live. Discover now