بعضی موقع ها دیگه به همه چی عادت میکنی... به تمام دردهایی ک کشیدی.. همه سختی هایی که داشتی.... ولی بعد اینکه عادت کردی دیگه زخم هایی که داری مثل قبل درد نمیکنه در واقع تو به دردش عادت میکنی... یاد میگیری چجوری باهاش زندگی کنی... و کم کم نسبت بهش بی حس میشی... وویونگ خیلی سعی کرد... هر بار که شکست میخورد سعی میکرد از موانعی که داره عبور کنه... هر بار اشک هاش به امید تبدیل میشدن ولی دیگه بسش بود... 5 سال تلاش کرده بود و به جایی نرسیده بود... سان هیچوقت اونو نمیدید هر کاری هم که میکرد براش یه دوست میموند...
دیگه نوبت ورق زدن ی زندگی جدید بود بدون عشق جونگ وویونگ به چویی سان!
°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°
سان: وویونگااااا ... ببین برات چی خریدممم
با صدای بلند و ذوق زده سان سرشو بالا گرفت و کتاب توی دستشو بست و کنارش قرار داد...
سان کفشاشو در آورد و درو پشت سرش بست. تا تخت وویونگ راه زیادی نداشت ولی همون راه رو هم بدو اومد و پرید رو تختش.
بسته های شیرکاکائو و پاستیلو رو تخت گذاشت و لبخند بزرگی زد
سان: دوسش داری مگه نهه
در حالی که یکی از بسته های پاستیل رو باز میکرد با هيجان گفت.
وویونگ: اینبار چی میخوایی سان؟
با حرف وویونگ کمی ناامید شد... ولی به روش نیاورد یکی از پاستیل ها رو تو دهنش چپوند و لبخند شو حفظ کرد.
سان: یاا وویونگااااا حتما مگه باید چیزی بخوام تا برای دوستم یه چیزی بخرم؟
وویونگ: اگه اون طرف چویی سان باشه اره
با نگاه بیخیالش بهش فهموند که با دوتا بسته پاستیل نمیتونه خرش کنه...
سان کمی لبخندش خورد و بسته رو گذاشت کنار
سان: میگمااا...
وویونگ: میگیااا... ؟
سان: من... لپتاپم خراب شده و بهش نیاز دارم امشب مال تو رو میشه ببرممم؟؟
وویونگ چشاشو تو کاسه چرخوند و به چشای سان نگاه کرد با اینکه خودش نیاز داشت ولی نمیتونست بهش نه بگه...
وویونگ: باشه بردار
سان دوباره لبخند بزرگی زد و محکم لپ وویونگو بوسید. لپتاپشو از روی پایتختی برداشت و سمت در قدم برداشت و جلو در سمتش برگشت و چشمکی تحویل دوستش داد
سان: عاشقتم کهه
وویونگ: هومم پررو نشو دیگه
نگاه پوکرشو به وویونگ داد و رفت بیرون...
°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°
با استرس زیاد سمت رتبه ها رفت... اونقدر آدم زیاد بود که همه ی طرف هولش میدادن و خب... اون زیاد کوجولو بود که بتونه اونا رو هول بده...
با هزار بدبختی بلاخره تونست تابلو شیشه ایی رنگ که توش رتبه های کلاس های مختلف نوشته شده رو ببینه...
دنبال کلاس خودش گشت و بعد پیدا کردنش نفس عمیقی کشید... خودش بود....مثل همیشه اول شده بود آروم خندید و لبخندی زد...
وویونگ: یا من هرکاری میکنم نمیتونم بیشتر از هونگ جونگ شم
نگاهش به وویونگی که داشت براش غر میزد انداخت و آروم خندید رتبه دوم هم برای جونگ وویونگ بود... این دو نفر همیشه بهترین رتبه ها رو میاوردن...
سونگهوا: اشکال نداره دفعه بعدی میدزدمش نتونه امتحان بده تو اول میشی
سان: عاح من باز اون آخر آخر هام
همشون خندیدن و سونگهوا موهای سانو به هم ریخت
سونگهوا: تو رو باید بزاریم امتحان دختر شناسی... اول میشی
یوسانگ: یعنی پارک سونگهوا تو چطور تونسی بیشتر از من نمره بیاری نمیفهمم
با حرف یوسانگ هونگ جونگ با تعجب نگاهی به سونگهوا انداخت... یوسانگ همیشه جز 5 نفر اول بود... سونگهوا چطور....
هونگ جونگ: مگه سونگهوا رتبش چنده...
سونگهوا نیشخندی زد و اشاره ایی به تابلو کرد.
هونگ با تعجب سمت تابلو برگشت و با دیدن اسم پارک سونگهوا که رتبه چهارم آورده بود و یوسانگ که رتبه شیشم بود چشاش تا حدقه باز شدن...
هونگ جونگ: تو واقعا... ؟
سونگهوا: چی فرض کردی؟ پارک سونگهوا اگه بخواد یه کاریو انجام بده بهترینشو....
ولی با پریدن هونگ تو بغلش حرفش نصفه موند... واقعا بخاطر همچین چیز کوچیکی اینقد ذوق داشت؟
هونگ جونگ: باورم نمیشه بلاخره تونستمم ادمت کنممم
با حرف هونگ همشون بلند خندید و سونگهوا اخم کرد هونگو از بغلش آورد بیرون
سونگهوا: خیلی ممنون
هونگ جونگ لبخند بزرگی زد و آروم خندید کمی از کنار تابلو کنار رفت تا بقیه کمتر هولش بدن
هونگ جونگ: خب بگو ببینم پارک سونگهوا خودپسند، به عنوان جایزه چی میخوایی؟
سونگهوا: جایزه هم داریم؟
هونگ جونگ: آره دیگه
سونگهوا کمی ادا فکر کردن در آورد و نگاهشون به سان داد
سونگهوا: به نظرت چی بخوام
سان: کو...
یوسانگ که ذهن سانو خوند دستشو جلو دهنش گرفت
یوسانگ: خفه شو دیوث.... نظرت با یه شام دو نفره چیه؟
هونگ جونگ: عا... خب... باشه قبوله ولی الا باید برم.. فعلا
بدون اینکه اجازه بده سونگهوا حرفی بزنه از جمعشون دور شد...
°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°
همونطور که پاهاشو تکون میداد و کیکشو میخورد نگاهشو به وویونگ و سان داد
یوسانگ: شب که سونگهوا با عشقشه (بی توجه به غر غرای سونگهوا ادامه داد) ما هم بریم بیرون؟
سان نیم نگاهی به وویونگ انداخت و نفس عمیقی کشید.
سان: عاا... من... قراره با یجی بریم مسافرت
سونگهوا: راستی یجی رو خیلی وقته ندیدیم... کجاست؟
سان: عااا... فکر کنم... یعنییی... قراره یه مدت نباشه
سونگهوا که کمی مشکوک شده بود میخواست بپرسه که چرا ولی یوسانگ پیش قدم شد
یوسانگ: چرا؟
سان که دید راه فراری براش نمیمونه با گفتن "شخصیه" سعی کرد بحثو ببنده... حس بدی داشت... باید یه کم خودشو جمع و جور میکرد و درست فکر میکرد... اتفاقی که افتاده بود.. اصلا خوب نبود.. حس عذاب وجدان داشت... کمی باید تنها میبود که بتونه درست فکر کنه و تصمیم درستی بگیره.....
°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°
هی لاولیاااااا💕
دوسش داشته باشیینن🥺✨
ب نظرتون منظور سان که یوسانگ جلوشو گرفت چی بود😁😂
کمی زودتر آپ کردم چون پارت قبلی دیر آپ شده بود...
ووت و کامنت یادتون نره
فایتینگ💪🔥
YOU ARE READING
Someone you loved
Romance"فقط میخواستم کسی بشم که دوسش داشتی..." اسم: someone you loved کاپل: ووسان، سونگجونگ ژانر: درام نوع: مینی فیک پارت های احتمالی: 10 روز های اپ: نامشخص