نگاهشو به صندلی خالی وو دوخته بود که استادشون وارد کلاس شد.
شروع کرد به چرت و پرت گفتن که البته سان مثل همیشه گوش نمیداد. ولی یوسانگ خیلی ذوق زده به نظر میرسید نگاهی به بغل دستیش یعنی سونگهوا انداخت که با هونگ جونگ مشغول بود..
پوفی کشید و تیکشو از صندلی گرفت و سعی کرد حواسشو به کلاس بده.
کمی بیشتر که به حرفای معلم گوش داد تصمیم گرفت که دو تا خنگول کنارشون تماشا کنه. جالب تر از بحث معلم بود
هونگ جونگ اخم کرده بود و چپ چپ داشت سونگهوا رو نگاه میکرد و این سونگ بود که خودشو به زور گرفته بود تا نخنده. دوست داشت بدونه چی شده بود برای همین دستشو روی شونه سونگهوا گذاشت و اونو متوجه خودش کرد.
سان: چی شده؟
سونگهوا آروم خندید و دوباره نگاهشو به هونگ جونگ داد.
سونگهوا: هیچی نمیزارم درس بخونه دارم حرصش میدم
سان آروم خندید و نفس عمیقی کشید دوباره نگاهشو به صندلی خالی وویونگ داد.
چی میشد اگه وو کمی کوتاه میومد؟
°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°
وویونگ: خب وزن لیوانو حدس بزنید
لیوان پر ابو توی دستش گرفت و نگاهشو به دانش اموزاش دوخت... جوری این کارو جدی گرفته بود که حتی به درسای خودشم نمیرسید... وقتی پدر سونگهوا ازش خواسته بود به سال پایینیا کمک کنه کمی خوشحال شده بود.. اون فقط نیاز داشت کمی حواسش از سان و اتفاقایی که افتاده بود پرت بشه...
دنیس: 50 گرم؟
مارک: شاید 70 گرمه؟
یکی یکی دانش آموزان شروع کردن به حدس زدن که باعث شد وویونگ لبخندی بزنه
وویونگ: منم وزنش نکردم دقیق وزنشو نمیدونم... دنیس گفت 50 گرمه... اگه یه ساعت نگهش دارم چی؟
با دیدن نگاه پر تعجب دانش آموزا لبخندش پررنگ تر شد و ادامه داد
وویونگ: اگه یه روز نگه دارم یا یه هفته نگه دارم چی؟؟
لیوان رو توی دستش محکمتر گرفت و یه قدم نزدیک تر شد
وویونگ: وزن اصلی لیوان مهم نیست... چیزی که مهمه اینه که اونو چقدر نگهش دارم... اگه یه ساعت نگه دارم شاید چیزی حس نکنم.. ولی زمان بیشتری که بخوام نگهش دارم دستم درد میگیره و حس میکنم سنگین تر شده.. برای همین نگه داشتنش برام سخت میشه... استرس و نگرانی ها هم مثل این لیوان... هر چقدر بیشتر نگهشون دارین بیشتر دردتون میاد و اذیتتون میکنن..
لبخندی زد و لیوانو روی میز گذاشت: پس لازمه لیوان رو روی زمین بزاریم...! وقت کلاس تمومه فردا میبینمتون
سر جای قبلیش برگشت و کیفشو روی کولش انداخت
دانش آموزا یکی یکی کلاسو ترک میکردن و پشت سرشون وویونگ بود که از کلاس اومد بیرون.
سان: پس باید استرس و نگرانی کنار بزارم هوم؟
با صدای سان سرشو سمتش برگردوند و با تعجب نگاهش کرد
وویونگ: از کی اینجایی؟
سان:مهم نیست..
هر چقدر بیشتر نگاهش میکرد دوست داشتنی تر به نظر میومد
وویونگ که از نگاه خیره سان خوشش نیومده بود اخمی کرد و پشتشو بهش کرد تا بره
سان: عه کجا؟
وویونگ: نمیشه که تا شب بایستم اینجا و منتظر بمونم زل بزنی بهم
سان آروم خندید و بیشتر نزدیک وو شد اونو توی بغلش کشید و محکم بغلش کرد.
سان: دلم بهت تنگ شده وو
اونم دلش خیلی تنگ شده بود.. ولی حرکتی نکرد تا سان خودش عقب بکشه
سان کمی ازش فاصله گرفت و از توی کیفش گل رز آبی که کمی خشک شده بود رو در آورد و دست وو داد
سان: وقتی از ججو برگشتم خریده بودمش.. وقت نشد بدمش بهت
وویونگ نگاهشو به گلی که روش اسمش حک شده بود داد و لبخند محوی زد نمیدونست چرا.. فقط دلش کمی از اینکه سان متوجهش شده و دوسش داره میلرزید...
وویونگ: عام.. خب... شب اگه بیکاری بریم بیرون
سان با حرف وویونگ لبخند بزرگی زد و کیفشو روی کولش انداخت
سان: آره... آره من واسه تو همیشه وقت دارم
وویونگ هومی گفت و ازش دور شد... کمی... فقط کمی نرم شده بود.. شاید وقتش بود یه فرصتی به دوتاشون بده...
°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°
سونگهوا: لیا؟؟
با صدای سونگهوا سرشو بالا گرفت و لیوان قهوه رو روی میز گذاشت. با ذوق از جاش بلند شد و خودشو توی بغل سونگهوا انداخت
لیا: سونگهوااا.... باورم نمیشه که اینجایی
سونگهوا خندید و دستاشو دور کمر لیا حلقه کرد
سونگهوا: دلم بهت تنگ شده
لیا کمی از دوست قدیمیش فاصله گرفت و نگاهشو به پسر ریزه کنارش داد
لیا: سلامم اسم من لیاست
هونگ جونگ لبخندی زد و دستشو جلو آورد تا باهاش دست بده که لیا بلافاصله دستشو گرفت و کمی فشرده
هونگ جونگ: هونگجونگ
سونگهوا: دلم به اینجا تنگ شده بود
اطراف کافه رو کمی گشت و چشمش خورد به پیشبند ها.
سمتشون قدم برداشت و از بین پیشبندا اسم خودشو پیدا کرد و از جاش در اورد
سونگهوا: دور ننداختیش؟؟
لیا بلند خندید و سمت سونگهوا حرکت کرد
لیا: چرا باید دور بندازم؟؟
سونگهوا دست هونگ جونگو گرفت و پیش خودش کشید.
کافه قشنگی بود... تم کافه قهوه ایی کمرنگ بود یه کانتر بزرگ آخر کافه بود که کلی وسایل که حتی نمیدونست اسماشون چیه وجود داشت کنار کانتر ی در بود که حدس میزد ی اتاق برای استراحت کارکنا باشه دور تا دور کافه میز های چهار نفره بود
سونگهوا: من قبلا اینجا باریستا بودم
هونگ جونگ با تعجب نگاهشو به سونگهوا داد: واقعا؟؟
سونگهوا سرشو به معنی آره بالا پایین کرد و نگاهشو به پیشبند قدیمیش داد اونو دور گردنش انداخت و بستش
لیا کمی نزدیک اون دو تا شد و دستشو روی کانتر گذاشت
لیا: یاد اون روزا بخیر... همه بخاطرت سر کانتر جمع میشدن... از وقتی که رفتی دیگه اون دخترا نمیریزن اینجا
سونگهوا خندید و پیشبند دیگه ایی در آورد و دور گردن هونگ جونگ انداخت
هونگ جونگ کمی عقب رفت و نگاه پر تعجبشو به سونگهوا دوخت
هونگ جونگ: چیکار میکنی؟؟
سونگهوا: فقط یه بار غر نزن بزار خودم کارمو بکنم
دستاشو دور کمر هونگ جونگ گذاشت و اونو جلو کشید...
با کم شدن فاصلشون هونگ جونگ نفسی کشید و نگاهشو به سونگهوا داد
سونگهوا پشت کمر هونگ جونگ الکی با پیشبند ور میرفت تا بیشتر بتونه عطر هونگ جونگو کنارش حس کنه.. ولی لعنت که زیادی باهوش بود
هونگ جونگ: خب ببندش و کمتر زل بزن بهم...
سونگهوا نگاه پوکرشو بهش داد و بند پیشبندو بست.
لیا که تمام اون مدت با ذوق و لبخند کوچیکی نگاهشون میکرد با دیدن اسم روی پیشبند هونگ جونگ با تعجب نگاهشو به سونگهوا داد
لیا: ییرن...... ؟؟؟؟؟
سونگهوا آروم خندید و سرشو به معنی آره تکون داد که باعث شد لیا بیشتر ذوق کنه
لیا: عالیییهه... خب پسس من میرم شما راحت باشین.
همین که برگشت بره با صدای زنگوله بالای در کافه نگاهشو به سه دختر رو به روش داد و لبخند فیکی زد...
لیا: عا... ییرن... ؟
°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°°~°
ساری بخاطر دیر آپ کردنمم...
ووت و کامت یادتون نره لاولیاامم♡
YOU ARE READING
Someone you loved
Romance"فقط میخواستم کسی بشم که دوسش داشتی..." اسم: someone you loved کاپل: ووسان، سونگجونگ ژانر: درام نوع: مینی فیک پارت های احتمالی: 10 روز های اپ: نامشخص