پارت هفتم

909 197 23
                                    

Future-Etham
از اولش پلی کنید و لذت ببرید:)
---------------------------------------------------------
با رسیدنشون به شهربازی ناباورانه نگاهشو به پسر قد بلند رو به روش دوخت.
هونگ جونگ: دیوونه شدی؟ مگه ما بچه اییممم پاشو منو ببر خونمون
سونگهوا بی توجه به حرفای هونگجونگ دستشو گرفت و دنبال خودش سمت ورودی شهربازی کشید.
سونگهوا: چقد غر میزنی خب
با صدای جیغ و داد ها کمی صداشو بلند کرد تا صداش به سونگهوا برسه
هونگ جونگ: من جدیم خیلی دیر شده باید برگردم
سونگهوا اخم ریزی کرد و سمت پسر مو آبی برگشت
سونگهوا: کامان هونگ فقط یه روزه قرار نیست هر روز بیارمت اینجا... و اینم بدون چقدر خوش‌شانسی تا حالا با کسی همچین جایی نرفتم
هونگ جونگ آروم خندید و بدون اینکه متوجه بشه دستشو تو دست سونگهوا محکمتر کرد و با هم قدم برداشتن
هونگ جونگ: راست میگی پارک سونگهوا اعظم خودپسند با من اومده شهربازی هوراا
سونگهوا به لحن کیوتش خندید و دست هونگو کشید سمت رنجر
سونگهوا: می‌ترسی؟
هونگ جونگ نگاهشو اول به سونگهوا و بعد به رنجر داد و لبخندی زد
هونگ جونگ: ترسناک به نظر میرسه ولی من ریسک پذیرم
سونگهوا اروم خندید و موهای هونگجونگو به هم ریخت.
سونگهوا: ولی من میترسم
هونگ جونگ ناباورانه چشاشو روی صورت سونگهوا گذروند و چند بار پلک زد
هونگ جونگ: شوخیت گرفته؟
سونگهوا ریلکس شونه هاشو بالا انداخت و سمت باجه بلیط فروشی قدم برداشت دوست داشت یه بارم شده سوار رنجر بشه... بخاطر ذوقی که تو چشای پسر کوچیکتر دیده بود... میخواست اینکارو کنه
سونگهوا: نه... من فوبیای ارتفاع دارم (ترس از ارتفاع) و تو چهارمین نفری هستی که اینو میدونه
هونگ جونگ: اوه...
با رسیدنشون به پسر نسبتا قد کوتاهی سونگهوا دست هونگو ول کرد
سونگهوا: دوتا بلیط رنجر لطفا
با حرف سونگهوا، هونگ جونگ با تعجب بازوشو گرفت و با چشای کیوت نگاهشو به پسر مو مشکی داد
هونگ جونگ: دیوونه شدی؟ مگه نگفتی ترس از ارتفاع داری؟
سونگهوا لبخند کوچیکی زد... دلش می‌خواست همونجا قورتش بده... از نظر اون.. هونگ جونگ کیوت ترین و بامزه ترین موجود روی زمین بود...
سونگهوا: منم میتونم ریسک کنم درسته؟
هونگ جونگ که می‌ترسید سونگهوا چیزیش بشه جلوشو گرفت و اخمی کرد و با لحن عصبی گفت
هونگ جونگ: نه
سونگهوا: کامان هونگگ
هونگ جونگ: اینجا کلی چیزای دیگه ایی هست که ما میتونیم سوار بشیم... عا.... از جمله.....
دستشو جای نامعلومی گرفت و با دیدن جایی که اشاره کرده بود آروم با دست دیگش رو پیشونیش زد
سونگهوا: چرخ و فلک؟ باشه فرقی نداره
هونگ جونگ: ولی آخه...
سونگهوا: عههه دیگه اینو خودت گفتی من بلیطارو گرفتم
با گرفتن دو تا بلیط دوباره میخواست دست هونگو بگیره... ولی مطمئن نبود پس دستشو پشت کمرش گذاشت و اونو سمت چرخ و فلک هدایت کرد.
5 دقیقه بود توی صف ایستادن بودن و با هم حرف میزدن.
با هر کلمه ایی که هونگجونگ میگف سونگهوا دوست داشت بیشتر براش حرف بزنه... دوست داشت صدای دل نشینش توی مغزش هک بشه و هر بار همون صدا رو بشنوه... دوست داشت زمان متوقف بشه... هونگ جونگ براش حرف بزنه و اونم توی ذهنش زیبایی هاشو تحسین کنه... اون به اندازه کافی خوش قیافه بود... و خوش استایل... شلوار جیش جذب مشکیش و تی شرت مشکیش که روش نوشته های ریزی داشت... با عینک طلایی و موهای آبیش زیادی جذاب شده بود... البته با کاپشن بزرگ سونگهوا شبیه یه جوجه شده بود که سونگهوا میخواست بچلونتش.
با رسیدن نوبتشون اول هونگ جونگ و پشت سرش سونگهوا وارد کابین نسبتا کوچیک شدن و رو به روی هم نشستن
هونگ جونگ: لازم نبود وقتی می‌ترسی...
سونگهوا: عی بابا حالا من یه چیزی گفتما
هونگ جونگ چشم غره ایی بهش رفت و با حرکت کردن چرخ و فلک نگاهشو به سونگ داد... ریلکس به نظر می‌رسید... ولی بازم نگرانش بود... کمی که بیشتر بالا رفتن... حس می‌کرد که سونگهوا کم کم داره می‌ترسه....
هونگ جونگ: خوبی؟
نفس عمیقی کشید و نگاهشو به هونگ داد و لبخندی زد
سونگهوا: خوبم که
نمی‌دونست چرا... فقط... حس می‌کرد سونگهوا بهش نیاز داشت... پس دستشو محکم گرفت و لبخندی بهش زد
هونگ جونگ: میدونم ترسناکه... ولی تا حالا سعی کردی پایینو ببینی؟
سونگهوا که حتی با فکر بهشم حالش بد میشد چشاشو محکم بست
سونگهوا: عمرا
هونگ جونگ آروم خندید و کمی بیشتر نزدیک پسر بزرگتر شد... فاصلشونو کم کرد و.......

Someone you loved Where stories live. Discover now