📷Part 21📷

377 127 51
                                    

کای با شنیدن "سلام بیبی" ای که سهون گفت،سر جاش خشک شد و با دهن باز به سهون خیره شد.

اون پسر جذاب اینجا چی میکرد؟؟اصلا کی وارد خونشون شده که انقدر سریع پیداش کرده؟اصلا کی دعوتش کرده؟!

سهون که دید بیبی بوی رو به روش هنوز از هنگی در نیومده،نیشخند بزرگتری زد و با صدای بم شده ای گفت:«یادته سری قبل چی گفتم؟؟»

کای هنوز هنگ بود ولی ناخودآگاه گفت:«چی گفتی؟؟»

سهون سرشو جلوتر برد.جوری که فاصله بین بینی هاشون فقط چند سانت بود.ابروی راستشو بالا انداخت و گفت:«که قرار نیست این دفعه فقط دعوا کنیم؟؟»

وقتی دید کای هنوزم نفهمیده منظورش چیه،حالت متعجبی به خودش گرفت و گفت:«اوه راستی اون موقع با هیونگت در رفته بودی.پس بذار اینجوری بهت بگم.اون شبی که افتادیم بازداشتگاه رو که دیگه یادته مگه نه؟؟میخوام بیشتر از اون دعوا پیش بریم»

کای با تعجب پلک زد و بعد،فوری خاطره بوسه اون شبش با پسر رو به روش رو یادش اومد.

دستاش رو روی لبش گذاشت.چشماش تو صدم ثانیه به درشت ترین حالت خودشون در اومدن و با شوک گفت:«چی؟؟»

یعنی چی که بیشتر از بوس پیش برن؟؟اونا که دوست پسر هم نیستن!!

قبل از اینکه چیزی بگه یدفعه حرفی که بکهیون زده بود رو یادش اومد "حالا که اولین بوست با اونه برای اینکه اولین بوست با عشقت باشه فقط کافیه اونو عاشق خودت کنی و عاشقش بشی"

با یادآوری حرف بکهیون مکثی کرد و به نقطه نامعلومی خیره شد.

سهون که انتظار داشت با این حرفش پسر شکلاتی دوباره اون حالت بامزه و کیوت متعجبش رو بگیره،با ندیدن هیچ واکنشی از طرف کاک بلاک معروف دانشگاه، ابروهاش رو با تعجب بالا انداخت و گنگ بهش خیره شد.

"چرا ساکت شد یدفعه؟لعنت دوست دارم دستاشو بالای سرش به دیوار قفل کنم و دوباره لباشو ببوسم!!چرا انقدر کیوته؟؟"

افکارش رو قبل از اینکه سمت "شاید اینم یکی از همون سوالای سبجق چانیول باشه" برن،متوقف کرد و با کنجکاوی گفت:«دکمه روشنت کجاس بیبی؟؟»

کای با حرف سهون به خودش اومد و با دستاش نه فقط لباش،بلکه حتی گونه های سرخ از خجالتش رو پوشوندن و بعد با خجالتی که یکمم حرص قاطیش بود گفت:«انقدر به من نگو بیبی من بیبی تو نیستم!»

سهون با خنده به پسر خجالتی رو به روش نگاه کرد و بعد یکم مکث به خاطر فکر کردن به جمله "من بیبی تو نیستم!" گفت:«هوم.راست میگی.فعلا "هنوز" بیبی من نیستی اما....»روی هنوز تاکید کرد و بعد یدفعه دستشو دور کمر کای حلقه کرد و با جلو کشیدنش چشمکی زد و خیره به چشمای گرد شدش گفت:«قرار نیست همه چیز همینجوری بمونه "بیبی".فقط الان چون "هنوز" بعد این مدت "بیبی من" نشدی "بیبیم"صدات نمیکنم.وگرنه وقتی میم مالکیت من بیاد روت که دیگه نمیذارم برای بقیه لبخند بزنی و دلبری کنی»

Kak Block(EXO_sekai)[Full]Where stories live. Discover now