درد و رنج انسان چیزیه که اون رو محتاج تکیه کردن می کنه....
وقتی که توی تنهایی گمشدی و عذاب میکشی،به تمام چیز هایی که می تونن کاری کنن چنگ می زنی!
بخشی از انسان همیشه به دنبال پیدا کردن چیزیه که از درد و رنج نجاتش بده؛ اما گذر زمان انسان ها رو ازچنگ زدن به دامان خدایانی که با خودشون هم سر جنگ داشتن،خسته کرده بود.
درد و رنج شون از اونها بود و درمان شون کمتر از زخمی بود که می زدن.
حالا ادیان ها و مکان ها باهم در جدال بودن تا که مشخص کنن چه کسی خدای حقیقی اون هاست!؟
انسان ها از نیازمند چیزی جز خودشون بودن، خسته شده بودن.بت های یونانیان رو شکستن؛ مصریان از ترس چهره ی خدایان اونها رو دفن کردن و هندو ها خدایان رو با یکدیگر ترکیب کردن.
زمان هرچقدر بیشتر می گذشت تکیه به خدایان سخت تر و سخت تر می شد.روزی که تمام زمین یکی شدن، نیمی از خدایان مرده بودن...
زئوس، خدای یونانیان باستان، سازنده ی زمین و آسمون بود.
کسی که بعد از جنگ با پدر خودش برای نجات نسلش، به دست انسان ها شکست خورده بود، قلب خود رو بیرون کشید و در شهر آسمانی المپ دفن کرد...خودش رو فدا کرد تا به انسان ها یادآوری کنه خدایان افرادی هستن که برای زندگی در زمین بهش محتاج خواهند بود!
و به این ترتیب تمام خدایان بخشی از خودشون رو درون سرزمینی که داشتن دفن کردن.(تارتاروس،جنگلِ الهه ها،زمین...)
و بعد الهه ها و خدایان فدای دنیای جدید انسان شده و تماما سنگ شدن.برای یک دهه، زمین پر از هرج و مرج شد.
جنگ، بیماری، مرگ همه جا رو فرا گرفت و زمینیها بازهم با فریاد،خدایان رو طلب کردن.
از عجز و اشک مردم و ریشه زدن قلب زئوس در المپوس،خدایان جدیدی متولد شدن؛ خدایانی متفاوت و با قدرت های متفاوت از گذشته بروز تر و حتی شبیه تر به انسان ها!خدایانیکه برای ادامه ی نسل خود مجبور به آموزش و سازش به دست زئوس جدیدی که دنیا رو به دست گرفت، بودن.
خدایان طبق سلسه مراتب هرکدوم به کاری مشغول شده بودن.
الهه ها، حیوانات الهی، الفها؛ حالا تمام اونها درون المپ به زندگی ادامه میدادن؛ بی توجه به دین انسان هایی که اون ها رو پرستش می کردن و به دور از شهوت و حرص نسل قبل...المپ آروم بود...به آرومی نسیم خنک بهاری بر فراز دشت ها؛ اما عشق، عشق میتونه هرچیزی رو نابود کنه.
زمین، آسمون و حتی المپ تازه نفس گرفته ی خدایان رو.*******
فصل یک:
"اون کی بود؟!"زمان از نیمه شب گذشته بود. شب تموم آسمون رو به آغوش کشیده بود و هلال ماه می درخشید؛ شب آروم بود و این یعنی خدای ماه در خسته ترین حالت از خودش بود.
VOUS LISEZ
𝑻𝒉𝒆 𝑳𝒂𝒔𝒕 𝑯𝒐𝒑𝒆 𝑶𝒇 𝑶𝒍𝒚𝒎𝒑𝒖𝒔
Fantasy𝐂𝐮𝐨𝐩𝐥𝐞: 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕 𝐺𝑒𝑛𝑒𝑟: 𝐹𝑎𝑛𝑡𝑎𝑠𝑦 - 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒 - 𝑆𝑚𝑢𝑡 - 𝐴𝑛𝑔𝑠𝑡 من باور دارم که تو فقط برای من متولد شدی کیم! از زمانی که به یاد دارم زندگی ، متعلق به مرگ بود... پس من چیزی رو ندزدیدم. من به عنوان خدای مرگ، " زندگی " ا...