Dream

523 125 100
                                    

واقعیت به تمام ما آسیب خواهد زد؛ اما شبیه به آتش میان سوزناک ترین سرمای زمستان با اینکه آگاهیم خواهیم سوخت، به دنبالش می‌گردیم.


"خواب"

وقتی چشم های خدای زندگی دوباره باز شد، جایی که می دید دیوارهای سوسن پیچ شده ی اتاقش نبود.

نه تنها اتاق خودش بلکه هیچ جایی از قصر پدرش نبود، حتی المپیوس هم نبود!

حالا دیوارهای خاکستری بهش یادآوری می کردن که واقعیت همون کابوسی بود که نمی خواست باور کنه.
اینجا دنیای‌زیرین بود، رویا و کابوس خدای زندگی.

صدایی از میون تاریکی بلند ‌شد:
_بیدار شدی...

تهیونگ یکه خورد اما خیلی زود صدا رو شناخت؛ صدای خدای شب بود، اما خیلی ضعیف و شکسته!

جین شبیه به آهوی زخمی ای از میون تاریکی بیرون اومد و روی صندلی سنگی ای نزدیک به خدای کوچک تر نشست.
انگار توی یک روز سال‌ها پیر شده بود، افتادگی چشم‌هاش و خستگی جسمش که این رو به نمایش می‌کشید.

تهیونگ اما ازش می‌ترسید، چون با خاک و آدم های دنیای زیرین غریبه بود و حتی اگر ناتوانی مرد مقابلش رو کامل می‌دید هم مقابلش گارد داشت.

اما وجود خدای شب پر از نور بود، بوی روشنایی المپ رو می‌داد. بیاد داشت که برادرش گاهی با اسم "ماه کوچک" ازش یاد می‌کرد و تهیونگ در اون لحظه می فهمید چرا؛ چون جین بوی ماه رو می‌داد.

بوی شب های اتاق سوسن پیچ شده ی المپی تهیونگ و بوی شبنم‌های شبانه‌ی گل‌ها...

_ زمان زیادی از آخرین باری که یک فرد جدید به اینجا اومده می‌گذره؛ اما من هرگز آماده نبودم که تو کسی باشی که اینجا می بینمش.

تهیونگ بالاخره به خودش اومد و سعی کرد کمی مهربانه‌تر با مرد مقابلش برخورد کنه.
زمزمه کرد:
_من...اون پیوند رو من...

خدای شب حرفش رو قطع کرد و لبخند خسته ای زد:

_ منو جین صدا کن...جین هیونگ! همون جوری که برادرت رو صدا می‌کردی.

بعد چشم هاش رو بست و ادامه داد:
_ مهم نیست چه طور شروع شده...
فقط بهم گوش کن تهیونگ، من نمی‌تونم بهت بگم چرا تو شخص مهمی هستی؛ اما تو باید برای خودت تلاش کنی، نباید مثل من شکست بخوری...
باید برای اعتماد و باوری که بقیه بهت دارن بجنگی.

چشم های خسته اش دوباره باز شدن و اینبار با نشستن نگاهش روی صورت تهیونگ، دست های اون رو هم گرفت:

_این پیوند چیز ساده‌ای نیست، جونگکوک قرار نیست بهت آسون بگیره!
انگار تو تنها کسی هستی که قراره این پیوند رو احساس کنه تهیونگ.
اگر درد کشیدی دووم بیار، اگر اشک ریختی خودت رو به خاطرش ببخش، اگر حس کردی درحال مرگی با مرگ یکی شو!
هرکاری میکنی بکن؛ اما نمیر تهیونگ، تسلیم نشو.
تسلیم هیچکدوم از خواسته‌های بقیه نشو، زندگیت بیشتر از تمام این جهان با ارزشه.

𝑻𝒉𝒆 𝑳𝒂𝒔𝒕 𝑯𝒐𝒑𝒆 𝑶𝒇 𝑶𝒍𝒚𝒎𝒑𝒖𝒔Donde viven las historias. Descúbrelo ahora